قسمت_اول#
(خاطره من دو تا عیب داره، هم خیلی با جزییاته هم پر از الفاظ ریاکانه ست. ولی چاره ای نیست چون عین واقعتیه)
دیروز ساعت ۱۰:۴۰
دراز کشیده بودم، محمدجواد بغلم بود. شب قبلش دیر خوابیده بودم سر همین هنوز در رخت خواب به سر میبردم. یهو احساس کردم یه مایع خیلی گرمی ازم بیرون اومد. شک نداشتم شیاف مغربیه. چند ثانیه صبر کردم دیدم متوقف نمیشه. پا شدم ایستادم. یهویی کلی مایع ریخت بیرون. در آبراهه های مختلف. محمدجواد تعجب کرد، گفت عجب مادریه، خودش بی ادبی میکنه، به من میگه جیش نکن.
هی میپرسید ماما جیشه؟
هرچیزیو در مورد زایمانم فکرکرده بودم جز پارگی کیسه آب اونم تو ۳۸+۱روز
خیلی مضطرب شدم. هم از کارهای عقب مونده، هم دو هفته زودتر اومدن بچه و... . زنگ زدم خانم صابریان، بار اول چون سر زایمان بود جواب نداد. بار دوم گفت یه دوش بگیر برو سجده.
حالا تو این هیر و ویر و استرس من، همسرم رفته بود فوتبال اصلا جواب نمیداد.
اخر زنگ زدم به دخترداییم. گفتم کیسه آبم پاره شده. اونم دو تا زایماناش با پارگی کیسه آب بوده. چند دقیقه از تماسم نگذشت، دیدم پدرم و دخترداییم اومدن خونمون. بابام که شدیدا مضطرب بود. مادرم توی خونشون درحال تب و لرز، که یا خدا وقت زایمان ایندختر رسید. علاوه بر اون چهار تا بچه تو اطرافم، مدام جیغ و سر و صدا میکردن. اینقدر حس بدی داشتم که نگو. ینی هی زیر لب به دخترداییم میگفتم ای دهن لق چرا خبر دادی به پدر و مادرم. خلاصه یک ساعتی صرف ارامش دادن به اونا و راهی شدنشون صرف شد. میدونید هر ساعت اهمیت خاصی داره بعد پارگی کیسه آب.