تندتند كاراي عمل داشت اماده ميشد منم جلومادرشوهرم اصلا حرف نميزدم
خودمو مشتاق عمل نشون ميدادم
توي اتاق به محض اينكه خواستن سوند وصل كنن گفتم منتظر ميمونم تا دكترم بياد براي ويبك نيازبه مشورت دارم
دردها پشت هم و پي درپي بود وقت معاينه دكتر گف حالا كه مشتاقي بيا و معاينت كنم انشاله وضعيتت خوب باشه ولي چرا درد نداري
گفتم دارم گف گزارشت كه ميگه بدون درد
گفتم من الكي گفتم و ....
رفتم كه برم روتخت نتونستم گف منتظر ميمونم دردت بره اصصلا نميرفت گف خوبه پس فك كن همينجا بزايي تااين حدشدتش بالابود
به محض معاينه كرد گف يك سانت گفتم همون كه از ديشب بستري شدم😨😨😨😨
تعجب كرديم خلاصه
به پيشنهاددكتر كه سز بشم منم سپردم به خدا و خوددكتر
بعد عمل دكتر گف شانس بزرگي اوردي
رحمت نازك نازك شده بود به سختي دوختمش و پر از فيبرومهاي بزرگ
گفتم سونو داپلر چرانشون نداده حتي از دكتر براي فيبروم پرسيدم گفته خيلي كوچيكن ديده نميشن و رحمتم خوبه
ماكه نفهميديم
چي بوده و چي شد
ولي هرچه بود به خير گذشت
اين شياف گل مغربي روكه نميزاشتم خيرتي دران بود
وقتي فكر ميكنم اگه دهانه رحم نرم و چندساعتي باز شده بود مطمئنا هم من و هم دكتر صبر ميكرديم و خداي نكرده اتفاقي كه نبايد بيفته ميفتاد