2733
2739
عنوان

تاپیک جامع ***زایمان طبیعی پس از سزارین***

| مشاهده متن کامل بحث + 1675254 بازدید | 89621 پست

روزها پشت هم سپری میشد حالا پسرم یکسال هفت ماهه شده بود شنیده بودم برای اینکه بتونم طبیعی زایمان کنم باید حداقل سه سال صبر کنم تنها دلخوشیم زیبایی وسلامت وشیرینی پسرم بود وگرنه زایمانم ضربه کشنده ای بود واسم اخه خیلی دلم میخواست طبیعی وشیرینی هاشو تجربه کنم

پسرم رو از یکسال ودوماهگی جدا خواب کرده بودم اماخیلی شیر میخورد وغذااصلا نمیخورد دیگه مدتی بود که وزن نگرفته بود دندوناش داشت خراب می شد وکمبود ویتامین داشت دکترا گفتن باید ازشیربگیرمش تو پرسه ازشیرگرفتن بودم که دیدم وای خدای من یه فرشته کوچولو تو دلمه خوشحال شدم هرچند مهمون ناخونده بودولی خوب بچم بود عین همین وروجکی که داشتم ازشیرمیگرفتمش اماته دلم گفتم خدایا توخودت ارزوی زایمان طبیعی رو انداختی به دلم حالاکه هنوز سه سال از زایمانم نگذشته چطوری اخه؟دوباره شروع کردم به پرسو جو وتحقیق تااینکه بازتوهمین سایت خاطره ای خوندم که بعداز۱۸ماه طبیعی اورده بود بادکترترکستانی امیدوارشدم ونوبت گرفتم من قم زندگی میکردم ودکتر تهران بودن گفتن نمیخوادهرماه این همه راه بیای همون ماه اخر هفته های اخر بیا منکه حسابی متعجب بودم ازاینکه این مسأله چقدر واسشون عادیه گفتم دکتراختلاف بچه هام دوسال وسه ماهه گفت ان شاءالله هرچی خیره دلم اروم شد اومدم خونه روزهای بارداری سخت واسون یکی بعد دیگری سپری شد وباز رسیدم به ماه نه من قم بودم اما دکتر گفتن ازلحظه ای که درد شروع میشه میتونی همون موقع راه بیوفتی وسریع بیای قم منم که خاطره عدم پیشرفت زایمان اول رو داشتم خیالم راحت بود فقط یه شرط گذاشتن که باید دردات خودش شروع بشه وگرنه سز شنیده بودم واسه طبیعی نباید بچه زیاد تپلی بشه واسه همینم حسابی تو خوردن رعایت میکردم تادوباره ۴۳۰۰نشه مامانم شیراز بودن به ایشونم گفتم لحظه اخربیان که تنبل نشم وکارامو خودم انجام بدم>منم تمام تلاشم رو کردم تادردام شروع بشه اما هیچ علامتی نداشتم هیچ علامتی دکتر گفت باید پیاده روی کنم باتمام سختی که داشت واسم اونم بایه وروجکی که حالا دوسال سه ماهش شده بود جمکران رو هزار بار دور زدم امابازم خبری نشد بازم هفته چهل تموم شد حالم خراب بود حرفای دیگران داغونم کرده بود ومدام تو سرم میچرخید مگه میشه طبیعی بعد سز نمیتونی اگه میشد همون اولی طبیعی میود بخیه هات پاره میشه قم تاتهران رو چطور میخوای بری وهزاررتا چرت و پرت دیگه هیچ کس حتی ملاحضه حالم رو نمیکرد دیگه خیلی طولانی شده بود توهفته ۴۱بودم فشار بارداری یه طرف زخم زبون بقیه یه طرف دیگه انرژی نمونده بود خودمم راضی شده بودم رفتم پیش خانم دکتر ونوبت سز گرفتم واسه هفته اینده که چهل ویک هم تموم میشد گفتم این یه هفته رو بی خیال پیاده روی ورژیم وخوردن گل گاو زبون و تخم شوید وکوفت وزهره مار یه هفته حسابی بستنی خوردم و ازاین رستوران به اون رستوران رفتم پیاده رویم بی خیال شدم زنگ زدم مامانم شنبه بیان که دوشنبه بریم زایمان

بعد از سزارین هم میشه طبیعی زایمان کرد من این تجربه شیرین رو داشتم خاطرمو تو تاپیکم نوشتمhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1262136/بالاخره-من-بعداز-سزارینم-زایمان-کردم

حس گوسفندی رو داشتم که به مسلخ میره خاطرات تلخ زایمان جلو چشمم مثل یه فیلم وحشتناک به نمایش دراومده بود شب اخر بود حتی حوصله عکس بارداری هم نداشتم گفتم بهترین جایی که الان ارومم میکنه حرم حضرت معصومه هس دوربین هم بردم تا به زور چندتاعکس بگیرم که یادگاربمونه رفتیم زیارت اونجابالای سر حضرت چندتاخانم صدام کردن گفتن بیا بشین هی پرسیدن شکم چندمه طبیعی یا سز بهشون ماجرا رو گفتم همشون واسم دعا کردن اومدم که برم یه نگاه به ضریح کردم باناامیدی گفتم یاحضرت معصومه تاصبح وقت هست اینو گفتم اومدیم بیرون باشوهرم مامانم وروجک اولیم عکس انداختیم باید میرفتم خونه حمام میکردم وچندتاعکس تو اتاق وروجکا مینداختم ومیخوابیدم تاساعت ۴راه بیوفتیم که ۶پذیرش بشم وهفت ان شاءالله دکتر بیاد واسه عمل دکترم گفته بود حتما باید ساعت۶بیمارستان باشم اخه اون روز رو دانشگاه ازساعت۸صبح تاعصر تدریس داشتن

بعد از سزارین هم میشه طبیعی زایمان کرد من این تجربه شیرین رو داشتم خاطرمو تو تاپیکم نوشتمhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1262136/بالاخره-من-بعداز-سزارینم-زایمان-کردم

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

31 دوتا دختر و دوتا پسر

زنده باشن الهی 

ان شاالله عاقبت به خیر بشن 🙏❤

پس ماشاالله جوونید هنوز فرصت دارید 😊

دعا کنید خدا به ما هم صبر و حوصله و توان بده بتونیم نسل شیعیان و بچه سیدا رو زیاد کنیم😉

دیر از حرم برگشتیم عکس انداختم رفتم حموم موهامو خشک کردم ساعت دو شده بود همه خواب بودن فقط منو بابام بیداربودیم منم رفتم تو تخت تابخوابم وهجوم افکار هی این دنده اون دنده شدم کم کم داشت خوابم میبرد که یهو صدای سرفه همسرم از جا پروندم خیلی بد سرفه میکرد دورازجون داشت خفه میشد هی اشاره میکرد که بزن پشتم بابام هراسون اومدتواتاق دوییدم واسش اب بیارم خداروشکر به خیرگذشت وبهترشد خوابیدیم ساعت سه بود کم کم قرار بود مامانم چهار بیدارمون کنه یهو بیدارشدم دیدم ساعت شش هست شوهرم رو صدا کردم سریع نماز خوندیم اخه داشت قضا میشد بعد رفتم تو هال دیدم مامانم بابام دارن صبحانه میخورن ومامانم جمع جورمیکنه که بریم گفتم مامان چرابیدارمون نکردین الان چطور دیگه من برم بیمارستان اخه مامانم نمیدونستن حتما تا۶باید بریم فکر میکردن اگه دیرتر بریم اشکال نداره گفتن چون شوهرت شب حالش بدشده گفتم که بیشتر استراحت کنه گفتم مامان اخه الان من چیکار کنم زنگ زدم بیمارستان که به دکترم زنگ بزنن گفتن تانیایید اینجامانمیتونیم زنگ بزنیم دکترم هم گفته بود اگه تا۸بیمترستان زنگ نزنه گوشیم رو خاموش میکنم(دکتر وبیمارستانی که برای سز انتخاب کرده بودم فرق داشت چون دکترترکستانی وبیمارستان خاتم رو بیممون قبول نمیکرد وچون تو قم دکتر خوب وبیمارستان خوب سراغ نداشتم حتی سز هم تو تهران میخواستم انجام بدم)کلافه شده بودم دوباره بلاتکلیفی حالاباید چیکارمیکردم اخه باهواپیماهم تاتهران میرفتم بازم دیرمیرسیدم داشتم به شوهرم ومامانم غر میزدم دلم پیچ رفت از عصبانیت رفتم دستشویی اومدم بیام بیرون اب ازم خارج شد بارگه های خونی خاطره تلخ زایمان اولم اومد جلوچشمم یهو به شوهرم گفتم ببین چی شد دوباره حالا من چیکارکنم کجابرم خودمو شستم پوشک گذاشتم اومدم بیرون به ساعت نگاه کردم ساعت ۷بود میخواستم بگم الان ساعت ۷اخه من کجابرم کیسه ابمم که پاره شده اما تابخوام بگم دوباره دلپیچه گفتم وای دردم شروع شد مامانم وشوهرم بانگاهی که برق شادی داشت وکمی دلهره نگام کردن لباس پوشیدیم پسرمو پیچیدیم توی پتو با پدرم خداحافظی کردیم سواراسانسورشدیم موقع پیاده شدن از اسانسور یه عکس یادگاری گرفتیم و توماشین نشستیم ودوباره درد به ساعت نگاه کردم هفت وپنج دقیقه بود فاصله دردام۵دقیقه ای وشدید بود برعکس اون روز حسابی قم ترافیک داشت بادلهره ترافیک قم رو رد کردیم ووارد جاده شدیم هنوز مدت زیادی تو جاده نبودیم که اقای شوهر گفتن بنزین باید بزنیم منم دستشویی داشتم خلاصه تویکی ازمجتمع های بین راهی ایستادیم و من راه رفتم کمی به شوهرم گفتم ازم جدانشو اخه تحمل درد کناراون راحت تربود هرچند حرصم ازدستش دراومده بود ولی حیف تو دستشویی زنونه نمیتونست بیاد کنارش ایستادم دردم که تموم شد رفتم تو فقط پنج دقیقه وقت داشتم بعدش باز دردام شروع میشد خداروشکر همه چیز اوکی شد وامدم بیرون دوباره درداروم دست همسرم رو گرفتم وتاماشین رفتیم تحمل درد تو راه رفتن راحت بود ولی تو ماشین خیلی بهم سخت میگذشت راه افتادیم خداروشکر پسرم هنوز خواب بود دردا شدید بود ورفته رفته شدید ترمیشد یکی دوبار ازهمسرم خواستم کنار جاده وایسه کمی راه میرفتم خیلی خوب بود ذکر میگفتم وسوره انشقاق میخوندم واقعا ارومم میکرد تااینکه رسیدیم ورودی تهران ترافیک رو دیدم گفتم خدایااخه من چطور توماشین این همه ترافیک رو دوام بیارم به همسرم گفتم وایسا وزنگ بزن بقیه راه رو با امبولانس بریم هم زودترمیرسیم هم توش میشه راه رفت زدیم کنار وبااورزانس تماس گرفتیم همسرم زیرانداز پهن کرد کنار ماشین دراز کشیدم درداکه میومد به مامانم میگفتم واسم دعاکنه و خودم حالت سجده میشدم پسرم بیدارشده بود به باباش گفتم ببرش اونور تامنو تواین حال نبینه حدودیک ساعتی منتظر امبولانس نشستیم ولی خوب برای من خیلی خوب بوداین انتظار لااقل راحت بودم توماشین خیلی سخت بود امبولانس امد گفتم توروخدا اول مسکن بهم بزنید بعد صحبت کنیم گفتن خانم به زائو که مسکن نمیشه بزنی امیدم ناامید شد اخه خیلی دردداشتم شوهرم ماجراروکامل واسشون توضیح داد امااونا گفتن سوارشو تابریم فیروز ابادی من که دیگه دردامونم رو بریده بود داشتم میرفتم که شوهرم جلومو گرفت گفت نه نمیشه فیروز ابادی دیگه کجاست مارو ببر خاتم اونا گفتن نمیشه اورژانس میبره نزدیک ترین جا شوهرم گفت اخه اگه بریم اونجاخانومم رو سز میکنن من خودم پول هرچی بخواید میدم فقط ببرید خاتم اونجابادکتر هماهنگ کردیم که طبیعی زایمان کنن اوناهم گفتن نمیشه بیایید بریم فیروزابادی اگه اونجااکی دادن میبریم خاتم شوهرم گفت نه اگه بریم اونجا سز میکنن واومدیم سوار بشیم من یه نگاه به امبولانس انداختم باناامیدی چه فضای باز خوبی داشت میتونستم تمام راه رو پیاده روی کنم توش ولی حیف صندلی عقب نشستم که راحت باشم پسرمم که حال وروزمو دید اومدتوبغلم ونازم میکرد باهاش حرف میزدم موقع درد شوهرم ازجلو دستمو میگرفت اروم میشدم خلاصه سخت واسون بادعای خیر مادرم مسیر رو طی کردیم ورسیدیم بیمارستان انگار دنیا رو دادن بهم وای که چقدر شلوغ بود دیگه نفسم بالانمیومدتوی درد ترافیک شدیدی بود جلوی بیمارستان منو مامانم پیاده شدیم باشوهرم وپسرم خداحافظی کردم رفتیم داخل یه جاپیداکرپم واسه نشستن تامامانم پرسو جو کنن کجاباید بریم چیزی نگذشت مامانم اومد منو برد سمت اسانسور تابریم طبقه زنان زایمان تو اسانسور هی پرسیدن چی شده مامانم گفت وقته زایمانه

بعد از سزارین هم میشه طبیعی زایمان کرد من این تجربه شیرین رو داشتم خاطرمو تو تاپیکم نوشتمhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1262136/بالاخره-من-بعداز-سزارینم-زایمان-کردم
2728

دلداریم میدادن میگفتن تحمل کن دیگه اخرشه امامن ناامید بودم تجربه ناموفق اولم جلو چشمم وحرفای ناامید کننده دیگران توی گوشم تمام طول راه تواین فکر بودم که دیدی باز دوتا درد کشیدی فلانی رو بگو وقتی بشنوه چقدر مسخرت کنه وای دیگه هیچ کس واسم تره هم خورد نمیکنه هجوم درد و ناامیدی امونم رو بریده بود رسیدیم طبقه مخصوص زنان زنگ اتاق زایمان رو زدم رفتم تو یه راهرو طولانی بود که تهش ایستگاه مامایی بود یه مامامهربون(خانم زندی)اومدسمتم بالبخند گفتم تورو خدا به دادم برسید من سزارینیم اما درد طبیعیم شروع شده گفت نگران نباش ماکمکت میکنیم این دفعه طبیعی زایمان کنی دکترت کیه گفتم ترکستانی زود اتاق عمل رو اماده کنید اپیدورالم کنید تا دکتر بیاد

بعد از سزارین هم میشه طبیعی زایمان کرد من این تجربه شیرین رو داشتم خاطرمو تو تاپیکم نوشتمhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1262136/بالاخره-من-بعداز-سزارینم-زایمان-کردم

لبخندش رو پررنگ ترکرد وگفت دکترت بیمارستانه اما سر عمله نگران نباش برو تواتاق تابیام پذیرشت کنم رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم اومدمشخصاتم رو پرسید بعد گفت زایمان چندمه گفتم دوم اولیم سز بوده گفت هفته چندی گفتم۴۱پر شده تو ۴۲ام مکثی کرد گفت ای ناقلا پس منتظر طبیعی بودی گفت اره ولی دیگه نمیخوام من نمیتونم باراولم نتونستم نذاربیشترازاین درد بکشم گفت تحمل کن بزار معاینه کنم ان شاءالله طبیعی میاری دکترتم که تو بیمارستانه خیالت راحت گفتم پس توروخدا اپیدورالم کن من نمیتونم دیگه درد بکشم ومعاینه کرد گفت۳سانتی نگاه به ساعت کردم ۱۰:۳۰بود برای من که زایمان اولم هیچ پیشرفتی نداشت تواین مدت سه سانت زیادم بد نبود گفت ۵که شدی اپیدورال میکنیم یه حیاب سرانگشتی کردم گفت خوبه پس۱۱:۳۰الی۱۲اپیدورال میشم بعدم اگه سز شدم کلی کلاس میزارم که درد نکشیدم اپیدورال بودم مامانم رفته بود کارای پذیرش رو بکنه همسرم هم رفته بود دنبال کارای بیمه مثل اینکه گفته بودن یه مقداریش رو بیمه میده من تواتاق زایمان خصوصی تنها وناصبور درد میکشیدم ماما بامهربونی بهم سر میزد وحالم رو میپرسید اما من بالتماس فقط سراغ دکتررومیگرفتم ومیگفتم پس کی سز میکنین لااقل اپیدورال کنید تادکتربیاد ساعت ها پشت هم میگذشت ماماهی معاینه میکرد میگفت چهارسانتی الکی میگفت میخواست بهونه داشته باشه واسه اپیدورال نکردن دکترم تو بخش بود امابهم میگفت سر عمله تا صبرم تموم نشه وزمان واسم زودبگذره حس کردم دستشویی دارم رفتم دستشویی اصلا صبور نبودم چون امید نداشتم همش احساس شکست میکردم باورم نمیشد تاموفقیت چیزی نمونده اب سرد ورو بااشک وناله گرفتم رو پام تاخودمو بشورم حس کردم دردم ارو شد همونجاوایسادم واب روباز کردم رو خودم یخ یخ یادمه پاهامو جمع کرده بودم توهم مثل اونایی که حیش دارن اون موقع حالیم نبود ولی این کارم بخاطراین بود که سربچه داشت میومدپایین ودردناک بود واسم مامااومدگفت بیابخواب ضربان رو چک کنم دستگاه رو گذاشت ورفت داشتم ضربانش رو نگاه میکردم یهو صفرشد جیغ زدم که بیایین بچم ضربانش افتاد ماما دویید اومد گفتم بدو اتاق عمل رو اماده کن باید سز بشم بچم ضربانش رفت اومد نگاه کرد گفت نگران نباش وروجکت تکون خورده اززیر دستگاه در رفته وگرنه سالمه ای خدا چرا منو سز نمیکردن راحت شم خیلی ناصبور بودم دائم جیغ دادمیکردم دوس داشتم کلافه بشن و سز کنن امانمیشدن مهربون وصمیمی همه کادر بهم درتحمل درد کمک کردن حتی یکی ازبهیارها اومد بغلش کردم فشارش دادم اخه اینجوری دردم اروم میشد مامااومد گفت دکترت داره نماز میخونه برو ابگرم بگیر تو کمرت مامانمم اومد اب دوش رو مامانم گرفتن رو کمرم وماساژدادن خودمم اب دستشویی رو گرفتم روشکمم این دفعه داغ داغ داغ شرمنده مادرم هستم بنده خداباکمردردشون خم شده بودن و کمرم رو ماساژ میدادن هی میگفتن باران اب داغ نیس؟نسوزی !میگفتم نه خوبه همینجوری خوبه من توحال خودم بودم دیگه بین دردا میرفتم تو هپروت هی به مامانم میگفتم مامان ببخشید واست بچه خوبی نبودم مامان الهی بمیرم که برای من انقدر درد کشیدی من لایق این همه سختی کشیدنت نبودم هی میگفتم مامان درد اومد دعا کن ومامانم باموجی ازغم دلداریم میدادمیگفتم مامان برو بهشون بگو داره التماس میکنه بیایین سز کنین مامانم میرفت ومیومد میگفت مامان میگن نمیشه ناقلا بعدن بهم گفت چون افسردگی وبدی حالت رو توزایمان قبل دیده بودم میرفتم بهشون میگفتم کمکش کنین حتما طبیعی بشه به هیچ وجه نزارید سز بشه چندبارهم مامایه چیزی ریخت تو سرمم نمیدونم چی بود بهش گفتم توروخداامپول فشار نباشه گفت نه مسکنه اما شک دارم راست گفته باشه گاز هم واسم اوردن چون استنشاقش واسم سخت بود استفاده نکردم تو همین حالات بودم که ماما اومد گفت وای چقدر لباست خیس شده به بهیارگفت بیاد لباسمو عوض کنه من میگفتم توروخدا بزارین همینجا بمونم ماماگفت دکتراومده میخوادمعاینه کنه بهیاراومداب رو ازم بگیره یهو دستشو کشید کنار گفت وای این اب که جوشه امامن متوجه نبودم تمام شکمم کمرم ودستای مامانم سرخ شده بود اللهی فدای مامانم بشم هیچی نگفت بنده خدا

بعد از سزارین هم میشه طبیعی زایمان کرد من این تجربه شیرین رو داشتم خاطرمو تو تاپیکم نوشتمhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1262136/بالاخره-من-بعداز-سزارینم-زایمان-کردم
بچه ها یه سوال بی ربط میخوام بپرسم اگه امکان داره کمکم کنید چکار کنم شیرم زیاد بشه ولی اضافه وزن نگ ...

عزیزجون، همون ارده شیره ، هم شیرو سنگین میکنه هم مقویه برا هر دوتون. من که دیگه ازش زده شدم نمیخورمش  

اگر بدنت کم خونه یا کمبود کلسیم داری یا هر نوع کمبودی، اول باید اونو برطرف کنی‌. وگرنه داروهایی مثل رازیانه بدتر ضعیفت میکنه. پس اولویت با تقویت عمومی بدنه.


برات ان شاءالله فردا تموم نسخه هایی که دارمو میذارم

خداوندا مرا اولاد بسیاری عطا فرما... که در راه حسینت لشکری از خون من باشد... شبهای قدر رفت و دیوانه‌ی تو باز... تقویم را به شوقِ محرم زند ورق...کربلا روزی هر کس شد گوارای وجود... آرزو ماندن به دل هم قسمت جامانده‌هاست... بعد زوار حریمت حالی از ماهم بپرس... نوبتی هم باشد آقا نوبت جامانده هاست
زنده باشن الهی  ان شاالله عاقبت به خیر بشن 🙏❤ پس ماشاالله جوونید هنوز فرصت دارید 😊 دعا کنی ...

سیدی؟

خداوندا مرا اولاد بسیاری عطا فرما... که در راه حسینت لشکری از خون من باشد... شبهای قدر رفت و دیوانه‌ی تو باز... تقویم را به شوقِ محرم زند ورق...کربلا روزی هر کس شد گوارای وجود... آرزو ماندن به دل هم قسمت جامانده‌هاست... بعد زوار حریمت حالی از ماهم بپرس... نوبتی هم باشد آقا نوبت جامانده هاست
2740

تو همین کش مکش بودیم که یهو گفت خوبه همینه ببریدش اتاق زایمان یه نگاه به ساعت کرد سه بود گفت دیدی گفتم تاسه زایمان میکنی من گیج که خدیا این چی داره باخودش میگه هنوز باور نکرده من نمیتونم زایمان کنم منو نالان بردن سمت اتاق زایمان اونجایه تخته نصفه دیدم که گفتن تخت زایمانه دکتر گفت به حالت چمباتمه بشین دوتازور بده بعد برو رو تخت من پیش خودم گفتم بزار هرکاری میگه بکنم تاباورش بشه نمیتونم دوتازور دادم بعد رفتم رو تخت زایمان گفت یه زور دیگه بده ماماهم دلم رو فشار داد گفت وای چیکارمیکنی فشار نده گفت باشه پس خودت زور بزن من فقط دستمو میزارم رو دلت یه زور دادم چشمم بسته بود گفتم دکتر بی خیال بیا بریم سز من نمیتونم چشمام باز کرد م وای خدا چی میدیدم میوه دلم بود که از پا اویزون جلو چشمم تاب میخورد انگار دکتر شعبده بازی کرده بود گفتم بچمو بده دکتر گفت نمیدم تو که گفتی نمیتونی وای خدا خواب بودم یا بیدار انداختش رو دلم

بعد از سزارین هم میشه طبیعی زایمان کرد من این تجربه شیرین رو داشتم خاطرمو تو تاپیکم نوشتمhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1262136/بالاخره-من-بعداز-سزارینم-زایمان-کردم
زنده باشن الهی  ان شاالله عاقبت به خیر بشن 🙏❤ پس ماشاالله جوونید هنوز فرصت دارید 😊 دعا کنی ...

انشاالله

خدا توانش را میده

البته همیشه همه چیز گل و بلبل نیست، اکثرا قمر در عقربه   ولی میگذره

فقط میگم انشاالله شرمنده بچه هامون نشیم و درست تربیت شون کنیم  

31 دوتا دختر و دوتا پسر

ماشاالله خدا به ماهم بده حسابی جنست جوره اختلافشون چقدره؟ 

بعد از سزارین هم میشه طبیعی زایمان کرد من این تجربه شیرین رو داشتم خاطرمو تو تاپیکم نوشتمhttps://www.ninisite.com/discussion/topic/1262136/بالاخره-من-بعداز-سزارینم-زایمان-کردم
منم خودمومعرفی کنم :-)خخخخ

معرفی کن عزیز

خداوندا مرا اولاد بسیاری عطا فرما... که در راه حسینت لشکری از خون من باشد... شبهای قدر رفت و دیوانه‌ی تو باز... تقویم را به شوقِ محرم زند ورق...کربلا روزی هر کس شد گوارای وجود... آرزو ماندن به دل هم قسمت جامانده‌هاست... بعد زوار حریمت حالی از ماهم بپرس... نوبتی هم باشد آقا نوبت جامانده هاست
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز