پرپر زدم برای تو بامی نداشتی
دیگر برای صلح، پیامی نداشتی
شمعی برای خاطر این خانه ی سیاه
چسبی برای زخم جذامی نداشتی
رفتی و هر چه داشت دلت خرج راه شد
آنقدرها که روی سلامی نداشتی
تو شعر رفتنی که درون مایه ات خوش است
هرچند هیچ حسن ختامی نداشتی
بخشیدمت که از تو خودم را رها کنم
بخشیدمت وگر نه تمامی نداشتی