چند شب پیش جاریم و برادرشوهرم دعواشون شده بود پای منو کشیدن وسط گفته اگ زن من بده فلان کارو کرده اون یکی عروستم کرده بیخودی بیخودی پای منو کشیدن وسط شوهرم ازونشب هی دارع برا من شاخ و شونه میکشه هی داره رو مخم راه میره هی بحث خانوادشو میاره وسط منم هیچی نگفتم نگفتم خودمو زدم ب مظلومیت اصن انگار فایده نداشت اخرسر دعوامون شد همه فهمیدن ازونجایی ک تو یه ساختمونیم
حالا اونا ک فهمیدن هیچ شوهرم تموم دعواهای قبلیمونو ک صدامون نرفته بود و کسی نفهمیده بودم ب زبون اورد گفت همرو همع حرفامون راجب خانوادش همه چی
دارم دیوونه میشم دگ از دست همشون