همین جوری نشسته بودم داشتم غذا میخوردم غذامم اصلاا بو دار نبود بگم قیمه و قورمه باشه همه دلشون بخواد جوجه بود اونم بوش رفته بود
بعد قبلشم پرسیدم ها باز کنم یا ن بعد خب رفیقم گفت بخور بابا هیچ کییی هیچی نگفتتت ها هیچییی خودشون دو ساعت نشسته بودن من غذام داشت تموم میشد یکی امد قشنگ کنارم یهو نگاه غذا کرد چش غوره رفت بعد ک رفت نشست رفیقش گفت میشه بری بیرون بخوری گفتم تموم شد بعد آمدم قاشق آخر و بخورم شنیدم گفت میگه تموم شد باز داره میخوره گفتم چیه مگه شما همش غذا میخورید من الان واقعا گشنمه میخوام غذامو بخورم گفت خب برو بیرون منم دیگه جمع کردم نخوردم ولی خیلیییی ناراحت شدم یارو تنه ماهی میاره میخوره هیچ کی هیچی نمیگه من ی بار غذا بردم اونم آخرش اینجوری زهرمارم شد
حس میکنم خیلی ضعف نشون دادم جا داشت برینم بهش بگم به تو چ برگشته میگه کلاس عمومیه دیگه برو بیرون
اون دفعه ام من تا گوشی در آوردم دختره آمده بود میگفت از اول سال میخوای بگا بدی مارو هی تو دلم موند بگم شما پاسور میارید هزار تا کوفت میارید خودتون سر تا پا بگایید بعد من شدم بگایی ؟
هنوزم ناراحتیش رو دلمه اصلا دیگه دلم نمیخواد غذا ببرم🙂