2733
2734

توی تایپیک قبلی شارژم تموم شد رفتم شام و...نشد بگم الان همرو تایپک کردم آماده باشه بگم

(کاربری دست سه نفره) -لایک نکنید لطفا❤

من و پسر خاله ام وقتی بچه بودیم همه میگفتن اینا در آینده مال همن ما ام خیلی باهم صمیمی بودیم اما هیچوقت نسبت به این حرف بقیه واکنشی نداشتیم و مثل دو تا همجنس باهم بودیم وابسته هم بودیم طوری بود که وقتی ما میرفتیم شهرمون دیگه با خانوادمون غذا نمیخوردیم ناهارمون رو باهم تو باغ میخوردیم شاممونو باهم تو حیاط مامان بزرگم

و صبح تا شب باهم درحال گشت و گذار و تقریبا همه جا خاطره داریم خیلی همو دوست داشتیم اون بهم هرروز کلی خوراکی میخرید و عاشق موهام بود موهامو میبافت و...کلا عجیب همو دوست داشتیم

بعد کم کم که بزرگتر شدیم خانواده ها یکم حساسیتشون بیشتر شد

(کاربری دست سه نفره) -لایک نکنید لطفا❤

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

من و پسر خاله ام وقتی بچه بودیم همه میگفتن اینا در آینده مال همن ما ام خیلی باهم صمیمی بودیم اما هیچ ...

خوب

دوستان درخواست دوستی هیشکی روقبول نمیکنم خواهشن درخواست ندین((کاربری دست دونفره))این جهان،جهان تغییرهست نه جهان تقدیر

لایک لطفا

لطفا برای نیت دلم یه صلوات به درگاه خداوند بفرستید و هدیه اش کنین به شهید ابراهیم هادی❤خدایا دورت بگردم اینقدر خوبی♥شکرت خدا تو زندگیم عشق پاک دارم♥♥♥♥♥وخدایـے ڪہ اسپانسر تمام آرزوهامونه: 🔗♥ماکه دل به الله بستیم الله داند و کارش💎خدایاشکرت برای سقف بالا سرمون برای تن سالمم برای نعمت هایی بهم دادی شکرت خدا جونم♥الحمدالله♥حسبی الله و نعم الوکیل♥خدایا ممنونم بابت عشقم ♥

با اینکه خانواده هامون خانواده حساسی هستن اما باز بخاطر اینکه می‌دونستن تو دلمون هیچی نیست و همون وابستگی بود که از بچگی هست نسبتا دیر تر حساس شدن (نسبت به طرز فکری ک دارن)

(کاربری دست سه نفره) -لایک نکنید لطفا❤

یادمه یبار مامانم گفت تو باهاش بیرون نری اونم نمیره و گفت حق نداری پاتو از خونه بزاری بیرون

یکم گذشت اون اومد نشست خونه مادر بزرگم و منتظر من بود انقدر نرفت مامانم آخرش گفت شمارو نمیشه از هم جدا کرد پاشید از جلوی چشم دور شید بعدشم کلی خندید😂


اما به مرور ک باز بزرگتر شدیم دیگه خودمون نمیتونستیم مثل قبل باشیم بخاطر حرف مردم  و هربار قبل رفتن بابام میگفت با فلانی نبینمت (درحالی ک هیچی بین ما نبود)


و کم کم از هم فاصله گرفتیم مگر اینکه فرصتی پیش میومد ک باهم حرف میزدیم میگفتیم میخندیدیم اونم با استرس اینکه وای اگه یکی ببینه چی (حرفمون برخوردمونم دقیقا مثل قبل بود انگار نه انگار من دخترم اون پسره و...مثل دوتا همجنس هم برخورد میکردیم و هیچ چیز ناپاکی بینمون نبود)

اونم تو شهرستانی ک همه دنبال حرف درست کردنن

(کاربری دست سه نفره) -لایک نکنید لطفا❤
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

میترسم

par75 | 41 ثانیه پیش
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   aaarammm  |  6 ساعت پیش
توسط   اکبر_۲۰۰۰  |  5 ساعت پیش