2733
2734
عنوان

داستان زندگیم😞😭

577 بازدید | 48 پست

کوچیکتر ک بودم بابام اعتیاد داشت و هیچوقت پیشمون نبود واسه همین مامانم خودش تنهایی منو خواهرمو بزرگ کرده عمو هام هم از این سو استفاده میکردن وقتایی ک بابام خونه بود جلوی من بابامو میزدن و با مامانم دعوا میکردن 

هستین بقیشو بگم؟

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2742

یکبار ک بابام خونه نبود داشتیم شام می‌خوردیم یهو احساس کردیم یه صدایی از حیاط میاد،عمو هام از پشت بوم افتادن خونمون(همسایه ایم)و به مامانم گفتم کاری میکنیم ک دیگه نتونی بچه هاتو ببینی اگه میخوای زنده بمونی طلاق بگیر و برو

اینم بگم ک پدربزرگم به عمو هام یه خونه ماشین و مغازه داده ولی برای ما فقط یه خونه ی کوچیک داد برای همین عمو هام از حسودی هر سری یه بهونه میاوردن برای دعوا

2740

یا مثلاً وقتی می‌رفتیم خونه عمه ام دختر عمو هام و دختر عمم منو اذیت میکردم موهامو میکشیدن و به من می‌گفت خدمتکار کلفت نوکر و... 

و چندین بار تا حالا منو انداختن تو اتاق چراغو خاموش کردن و درو قفل کردن منم فقط ۶ یا۷ سالم بود

چه خانواده بابای گوهیی

من اگر نیکم و بد تو برو خود را باش ... هر چه انسان تر باشی زخم ها عمیق تر خواهد بود ... هر چه بیشتر دوست بداریم بیشتر  غصه خواهیم داشت... نمیدانم چرا هرگز جسد انهایی که میگفتند بی تو میمیرم پیدا نشد ... اینجا در دنیایی من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند دیگر گوسفند نمی درند به نی چوپان دل می سپارندو گریه میکنند.. گاهی رد بعضی از زخم ها باید توی وجودت بمونه تا دوباره تکرارش نکنی🥀🥀  .
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز