پدر من روزگار منو سیاه کرد با این چادر اجباری
یعنی با خودم عهد کزدم بمیرمم شوهر نکنم یکی بدتر از بابام گیرم میاد حوصله زور شنیدن ندارم
بابام همه چیش خوبه فقط اینکه به زور اصرار داره نماز و قران و حجاب باعث شده یک رکعت نمازم نخونم
مستقل بشم میرم پشت سرمم نگاه نمیکنم ...حالم از هرچی دین و چادر و قران خوندن زوریه بهم میخوره
همین دین و قران زندگی منو آتیش کشید