جاریم و برادرشوهرم یک ماهی میونشون شکرابه
قهره رفته خونه باباش
دخترش از مدرسه اومد
ماکارونی درست کرده بودم براش ریختم
تو اشپزخونه داره میخوره
صدا اشکاش میاد
همینجوری غذا میخوره گریه میکنه
این جاریم با من خوب نبود تازه بچه هاش و شوهرشم خوب نبودن
تو این یک ماه همه با من از این رو ب اون رو شدن
ولی دلم ب حال بچش میسوزه کاش برگرده زودتر