دیشب تو حیاط بیمارستان دیدمش بهم گفت فردا میام و این حرفا منم منتظر پدرشوهرم بودم امروز بریم اکو قلب بگیره که زنگ زد نمیام بذار وقت دیگه منم رفتم با شوهرم خداحافظی کنم اون کثافت و دیدم اونم سلام و علیک کرد من اومدم تند که برم گفت وایسا حرف بزنیم شوهرم فهمید خواستم ماست مالی کنم رفتم پیشش گفتم امیر من دارم میرم با اخم گفت مطمئنی یا سر راه میخوای با اشناهای قبلیت سر بزنی منم خندیدم گفتم اشنا کجا بود تو بیمارستان نکنه شک کرده اومدم تو ماشین نشستم پر از استرسممم
من اگه شک کردنام تبدیل به واقعیت نمیشد،هیچ وقت آدم شکاکی نمیشدم...! لطفا برام دعا کنید قبول شم دانشگاه دولتی شهر خودمون شرمنده مامانم نشم خیلی بهم چشم و امید داره :)
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه