دیشب تو حیاط بیمارستان دیدمش بهم گفت فردا میام و این حرفا منم منتظر پدرشوهرم بودم امروز بریم اکو قلب بگیره که زنگ زد نمیام بذار وقت دیگه منم رفتم با شوهرم خداحافظی کنم اون کثافت و دیدم اونم سلام و علیک کرد من اومدم تند که برم گفت وایسا حرف بزنیم شوهرم فهمید خواستم ماست مالی کنم رفتم پیشش گفتم امیر من دارم میرم با اخم گفت مطمئنی یا سر راه میخوای با اشناهای قبلیت سر بزنی منم خندیدم گفتم اشنا کجا بود تو بیمارستان نکنه شک کرده اومدم تو ماشین نشستم پر از استرسممم