پشت چراغ قرمز بودم یهو چشمم خورد به ماشین بغلی دیدم یه دختر خانمی نشسته پشت رل و یه آقای مُسن که ظاهراً پدرشون بود هم کنارش نشسته و با حوصله و دقت داشت بهش میگفت چیکار کنه چیکار نکنه ،،،هم خوشحال شدم هم ناراحت ،،،، پرت شدم به گذشته اونجایی که برای اولین بار مجبور شدم پشت فرمون بشینم و یه مسیری رو رانندگی کنم ،،،، لرزش پاهام رو هیچوقت یادم نمیره وقتی که هیچکس پیشم نبود دستشو بذاره رو پام بگه نترس من هستم کمکت میکنم.🙂🖤😔 اونجایی که خودمو سپردم به خدا و گفتم یا میرسم یا میمیرم.....🖤
به خودم اومدم دیدم پشت سرم بوق میزنن میگن باید حرکت کنم.......
میگن لحظه به لحظه ی زندگی تجربست ،،، گاهی تلخ گاهی شیرین ، ولی به قولی انگار قسمت های تلخش نصیب ما شده 🖤
قوی بودن زیادم خوب نیست ، در واقع یجورایی انقد بی رحم میشی و میری تو دل ترس که متوجه نمیشی احساساتت کشته میشن و فقط جسمت میمونه .....🖤