دوساله خونه بابامم کارمون ب دادگاه کشید و بعد ۱ سال باهم ارتباط گرفتیم و رفتیم بیرون
ولی اینگار هیچی مثله قبلش نیس
مثلا بوسم میکنه و بغل
ولی نازمو نمیکشه یا زبونی محبت نمیکنه
خیلی اذیت میشم
اینگار توی خفقان دارم ادامه میدم
برگشت هم با این بابایی ک این داره محاله
واقعا نمیدونم الان چه کنم 😭😭
شوهرت چرا زندگیشو سپرده دس باباش
وقتی دوسال رفتی خونه بابات دیگ برگشت معنا نداره فیلم سینمایی ک نیس چمدون جمع کنی بری برگردی رفتی دیگ باس تا تهش بری
شوهری که افسار زندگیش دست خونوادش باشه رو باید انداخت سطل آشغال
ببخشیدا رک گفتم ولی خودمم متاهلم و دخالت خونواده ی شوهرو با چشمام دیدم
یعنی رابطه پنهانی دارین..؟؟
انگارخودتم خیلی دوستش داری،مگه زندگیش ربطی به باباش داره
چه دنیایی ....
فک میکنم موقع رفتنه ادم جدیدی در راهه
بعضی وقتا هرچقدرررر تلاش میکنیم نمیشه انگار نمیخواد بشه یه چیز داره ادمو دور میکنه چون یکنفر دیگه پشت دره باید رها باشی از جلوی راه خدا بری کنار تا کارشو پیش ببره
فقط محبت نه خیلی زیاد
یه بابای اون و خودتم فکر نکن
ختم قران بردار با چله زیارت عاشورا
بعدا فردا زنگ بزن بهش دعوتش کن پارکی. شهر بازی جایی باهم قدم بزنین با لبخند باهاش حرف بزن
خاطراتتونو تعریف کن اونایی که خنده دارن
و اینکه همسرت ماشین داره؟
خدا ان شاءالله بحق دست هایه بریده حضرت ابوالفظل کمکت کنه عزیزم
سوره طلاق و مزمل و ضحی روبخونید وذکر یاودود از نت دستورش رو بخون
چ شرایط سختی انشاءالله ک به حق امام حسین خدا کمکت کنه خواهر و زندگیت درست بشه توکلت بخدا باشه
