با کلی بدبختی صبحی گشتم نون تافتون پیدا کردم که برا شام تاکو درست کنم
بعد یک ساعت وایسادم سر پا تاکو پختم بعد گذاشتم جلو بابام دلو روده غذا رو ریخته بیرون میگه این چیه درست کردی😐 حالم بهم خورد
منم از جلوش برداشتم گفتم دلت نمیخواد نخور اونم قهر مرد و رفت
فک کرده من دوباره پا میشم براش چیزی درست میکنم
بیچاره مامانم بلند شد براش غذا درست کرد
تاکو هم خوشمزه شده بود