من ۵ سال پیش که ۱۳ سالم بود واسم خواستگار اومد چون ما رسم داشتیم به ازدواج سنتی قبول کردیم اون موقع ها خیلی بچه بودم هیچی نمیدونستم با شوهرم ۹ سال اختلاف سنی دارم ۱۶ سالگی ازدواج کردم الان دوساله که با خانواده شوهرم یجا زندگی میکنم واقعا زندگی خیلی برام سخته جهنمه برام منم چون بابا ندارم که پشتم باشه واسم خیلی سخته بخدا رفتارای گند و زننده ی مادرشوهرم و خواهر شوهرم برام مهم نیست دخالت ها و عشوه های جاریم واسه شوهرم مهم نیست هیچکدوم برام مهم نیست من چون بابامو از دست دادم خیلی به شوهرم وابسته شدم خیلی خیلی نمیتونم یه روز بدون اون زندگی کنم شوهرم خیلی باهام رفتارش بده بهم بی توجهی میکنه همش باهام دعوا میکنه پیش خانوادش جلوی جاری هام بهم بی احترامی میکنه بنظرتون چیکار کنم زندگیم خوب بشه لطفا کمکم کنین من فقط ۱۸ سالمه نمیدونم چیکار کنم
یکم وابستگیتو کم کن و با همه جوری رفتار کن که انگار رودروایسی داری باهاشون صمیمی نشو مخصوصا که اخلاقای خاصی دارن که بدت میاد اما مهم تر از همه کتاب بخون اول از کتابایی شروع کن که مردارو بشناسی تا شوهرت همیشه عاشقت باشه مثل مردان مریخی و زنان ونوسی یا زبان عشق مردان و... تو نینی سایت و اینستا و .. سرچ کن سیاست زنانه یادبگیر البته هیچ چیزیو بدون فکر کردن انجام نده بخصوص ترفندای عشوه گری و شوخی با همسرو اینا چون ی سری از مردا واکنش مخالف نشون میدن و بدتر عصبی میشن
تا درد نکشی تغییر نمیکنی،تا تغییر نکنی پیشرفت نمیکنی.دوست عزیز اگه با نظرام مخالفی میتونی کاملا محترمانه نظرتو بگی.همه با هم دوستیم و قراره بهم کمک کنیم.
کمتر رفت و آمد کن براشون حد و مرز تعیین کن هیچوقت اسم کوچیکشونو خالی بکار نبر حتما یا خانوم یا جون اضافه کن به اسمشون با همسرتم بشین صحبت کن اگه آدمیه که به حرفت گوش میده سنگاتو وا بکن.۱۳ سال یا ۱۶ سال بودی نمیدونستی رفتار درست همسر چیه ولی کم کم تحقیق کن برای همسرتم حد و مرز تعیین کن که بهت بی احترامی نکنه خصوصا تو جمع.چون هم راه دخالت باز میشه هم دیگران بهتون احترام نمیزارن و آرامشتون بهم میریزه
تا درد نکشی تغییر نمیکنی،تا تغییر نکنی پیشرفت نمیکنی.دوست عزیز اگه با نظرام مخالفی میتونی کاملا محترمانه نظرتو بگی.همه با هم دوستیم و قراره بهم کمک کنیم.
خواهش میکنم.اگه ۱۳ سالگی میشناختمت نمیزاشتم بله بگی چون خودم تو ۲۱ سالگی فهمیدم من از همسر چه توقعاتی دارم ادم تازه بعد ۱۸ پخته میشه اما حالا که شده سعی کن زندگیتو جمع کنی خیلی کتاب بخون راجب اعتماد به نفس بعد راجب عزت نفس بخون.پیش هرمشاوریم نرو اکثرشون بیسوادن.فکر طلاقم نیفته تو سرت چون هنوز هیچی بلد نیستی از راه های ارتباطی و ... . اینم بهت بگم تو رفتار با همسرت هیچوقت تظاهر به هیچی نکن فقط خودت باش سعی کن خشمتو کنترل کنی بی احترامی نکنی چه به خودش چه خانوادش چون از چشم هم میفتین.هرچیم ازش میخوای رک و راست بهش بگو تا به مردا نگی نمیفهمن چی میخوای فک نکن خودش باید حدس بزنه.و اینکه تازه ۲ ساله ازدواج کردین اکثر دعواها بخاطر خانوادس و فکر نکن ازدواج قصه ی پریانه و همیشه رمانتیک.
تا درد نکشی تغییر نمیکنی،تا تغییر نکنی پیشرفت نمیکنی.دوست عزیز اگه با نظرام مخالفی میتونی کاملا محترمانه نظرتو بگی.همه با هم دوستیم و قراره بهم کمک کنیم.
یکم اطلاعاتتون بیشتر کن به خودت وابستش کن بگیر تو مشتت.ببین به مردا هرچی بگی همون میشن و همونو به خودت برمیگردونن.ی جوری باهاش صحبت کن که فکر کنه آدم مستقلیه.مثلا بگو انقدر از بچه ننه ها بدم میاد همش میچسبن به مادرشون ولی خداروشکر شوهر من این مدلی نیس از پس خودش برمیاد.البته اینم بگم اگه زیاد روی مستقل شدن تاکید کردی و حساس شده بهتره غیر مستقیم این حرفارو بهش بزنی
تا درد نکشی تغییر نمیکنی،تا تغییر نکنی پیشرفت نمیکنی.دوست عزیز اگه با نظرام مخالفی میتونی کاملا محترمانه نظرتو بگی.همه با هم دوستیم و قراره بهم کمک کنیم.