چقدر من ساده بودم .حالا هم هر چقدر دخترم ذات ش پاک ه .اون بچه ها شون برعکس ن
بچه جاری و خواه شوهر با بچه من بازی نمی کنند .مادر هاشون محل نمیدن به ما
یعنی این خواهر شوهر کلا بچه جاری بغل شه .ولی کلا یه بار بچه منو بوس و بغل نکرده
بعد جاری اینا یه میز داشتن خونه ما .برادرشوعر اومدن پارکینگ .نه اینکه بیاد بالا زنگ زده امر می کنه نیز و بیار .میز هم بزرگ .افتخار نداده بیاد بالا .شوهرم هم به من گفت بیا کمک .گفتم زورم نمیرسه .بعد شوهرم زنگ زد که بیا بالا کمک .هی میگه نه نه .انگار جزام داریم
حالا شوهرم با هزار بدبختی برد
بچه همین خواهرشوهر یه پسر مرموز ه .اومده دم راه پله .دخترم چقدر ذوق کرد بیا بالا .پسر مرموز گفت نه .من و دید رفت پایین .منم محل ندادم که بیا بالا و اینا
اونقدر از ما بدگفتن که بچه ها هم باور کردن