خوت باید خودت رو تغییر بدی
به داشته هات فکر کن
قبول شدن تو فرهنگیان آرزی خیلی از آدماست تو قبول شدی قدرش رو بدون
اعتماد بنفس نداری رو اون کار کن
حال دلت رو خوب کن
حالت رو وابسته به هیچ کسی نکن
باور کن منم مثل تو بودم
منم هزار بار آرزو کردم کاش بمیرم تو جمع اذیت می شدم
نمی تونستم دوست داشته باشم چون آداب دوست پیدا کردن رو بلد نبودم
تو خوابگاه تنها بودم
تو مهمونیا تنها بودم
یهو به خودم اومدم دیدم 30 سالم شده من یه آدم منزوی و تنهام
فوق لیسانس داشتم بیکار تو خونه نشسته بودم
هیچ دوست و رفیقی نداشتم
مامانم آدم گیری بود نمیذاشت برم دنبال علایقم
کم کم باشگاه رفتم لاغر شدم
بعد یه کاری پیدا کردم که صبح تا شب با مردم سر و کار داشتم
کم کم اداب معاشرت رو یاد گرفتم
33 سالم که شد یادم رفت من یه زمانی نمی تونستم یه احوال پرسی ساده کنم الان روزی با 100ها نفر داشتم معاشرت می کردم
همه خواستگارام رو رد میکردم از ترس اینکه نکنه منو نپسندن ضایع بشم
35سالم که شد دکترام رو گرفتم
دیگه کلی دوست و رفیق داشتم
سرم بالا بود
چون دستم تو جیب خودم بود
ظاهرم آراسته شده بود
خوش برخورد بودم و ...
یه روز یکی بهم پیام داد من شما رو تو محل کارتون به واسطه چندتا برخورد دیدم
چقدر متین و معقر و خوش برخورد هستید
شیفته رفتار و گفتار و اجتماعی بودنتون شدم
میشه باهم بیشتر آشنا بشیم...
الان همون یکی همسرمه
و البته همکار شدیم باهم
400 نفر همکار داریم ارتباطم با همشون عالیه
هرجا جلسه و مهمون و ... داریم مدیر عاملون زنگ میزنه تشریف بیارید جلسه
هرجا قرارداد خارجی داریم مدیرعاملمون منو معرفی می کنه و ....
منم همون دختر منزوی 30 ساله 70 کیلویی هستم که اتاق تاریکم رو به همه جا ترجیح می دادم
یه روزی تصمیم گرفتم از پیله ام بیام بیرون
6 سال گذشته از اون همه انزوا و افسردگی ولی الان دور و بریام همه بهم می گن خانم دکتر با همه معاشرت دارم با همه صمیمی می شم...
عزیزم برای تغییر دنبال عوامل بیرونی نباش
خودت شروع کن از خودت
همین....