یه بحثی بین شوهرم و مامانم پیش اومد،دعوا نه ها،فقط یه بحث،بعدش شوهرم رفت سرکار،پیام داد مامانت چرا اونو گفت من چند بار گفتم ببخشید عشقم ناراحت نباش،برگشت گفت چرا تو معذرت خواهی میکنی اتفاق خاصی نیفتاده که.
گفتم میترسم مثل قدیما که سر یه بحث ساده کتکم میزدی دوباره اون اتفاقا رو تجربه کنم.
گفت نگران نباش دیگه اونجوری نیستم عشقم...
بعد که اومد دنبالم گفت یه لحظه از خودم بدم اومد که اون خاطرات تلخو برات یادگار گذاشتم.
قضیه اینه ما با اینکه دوست بودیم ولی سال اول ازدواج خیییلی دعوا داشتیم سنمونم کم بود من کلا ۲۲ سالم بود،شوهرمم کلی کتکم میزد،البته فقط چند ماه اینجوری بودیم در حد ۶ ماه،بعد دوباره مثل دوران دوستی خداروشکر با هم خوشیم سه ساله دستش روم بلند نشده.
فقط خاطرات بد هنوز تو ذهنم هستش...