داستان یه خانواده 8 نفره که 5 خواهر و1 برادر بودند. توی سمیرم. وضع مالی خیلی بدی داشتند. به طوری که پدر خانواده و 3 تا از دخترها روی زمین های مردم کار می کردند. اونقدر وضعشون بد بود که دختر اول رو زودی شوهر می دهند. پدر خانواده دیگه کشش اداره خانواده رو نداشته و اینها رو به امون خدا ول کرده و رفته. دختر دوم (شهربانو)هم به عنوان خدمتکار میره تو شیراز تو یه خانواده کار میکنه. الان سه تا از اونها قهرمان و عضو تیم ملی بودند. هنوز هم با پدره در ارتباط بودند.به صورت تلفنی به جز یکی شون.
در قیامت گنهکاران گویند"افسوس بر من از کوتاهی هایی که در اطاعت فرمان خدا کردم و از مسخره کنندگان آیات او بودم"(سوره زمر آیه۵۶) سبقت از سایه ها به بیشتر دویدن نیست، به سوی نور که باشی سایه ها در پس تواند الله نورالسماوات والارض