خیلی طولانیه ماجرا
ما ۳ سال پیش باهم یک ماه دوست بودیم رابطمون لانگ روز انتخابات باهم آشنا شده بودیم مدرسه ای که مادرم مدیر بود اون پلیس بود و منم رفته بودم اونجا همو دیدیم
اون اومد با کلی خواهش و التماس باهم دوست شدیم از اولش گفت قصدم ازدواجه من نمیتونستم هر چی سعی میکردم ولم نمیکرد سنم کم بود
همش از ازدواج و اینا حرف میزد یهویی کات کرد بدون هیچ دلیلی
من خیلی حالم بد بود سنم ۲۱ بود اولین تجربم بود
بهش زنگ میردم پیام میدادم ولی اون بد دهنی میکرد دلش با یکی دیگه بود انگار خیلی ماجرا ها اتفاق افتاد سه روز پیش بهم پیام داد سه ساعت حرف زد از صبح هنوزم فکم درد میکنه از بس حرف زدیم
گفت تو وابسته شدی بهم و من ترسیدم از ازدواج از این که لایقت نباشم و اینایی کسی نبودم ازت سو استفاده کنم هر روز بیشتر داشتی بهم محبت میکردی هر چی بعد جداییمون گفتم همش دروغ بود
بعد وسطا منو دعوت کرد که یه قهوه بخوریم
نمیدونم برم یا نرم هیچی نمیدونم دوسش دارم اما هیچ فایده ای نداره الان اومدنش ولی دلم میخواد بعد سه سال ببینمش ☹️☹️ نمیدونم چیکار کنم به نظرتون اگر سری بعد دعوتم کرد برم؟
یه موضوع دیگم هست
بعد اون گفتگو حرف نزدیم باهم بهم پیام نداده
میخوام یه پستی چیزی براش بفرستم
یا سلام بدم تو اینستا به نظرتون درسته؟ پیام بدم یا نه؟
نمیدونم چطور رفتار گفتم باهاش که حس نکنه من هنوزم مثل قبل دوسش دارم و اینکه یکم نزدیک شه بهم