داستان اینه که دیشب یه اتفاقی افتاد برای دایی نامزدم(کرج زندگی میکنه) که مجبور شدن با خانواده برن اونجا و حتی شب هم قرار بود اونجا بمونن.ولی خب داداش کوچیکه نامزدم(بچس ۱۰ سالشه)نمیخواست بره ولی از یه طرفی هم کسی نبود که مواظبش باشه و نگهش داره،خلاصه منم گفتم من میام نگهش میدارم و اینجوری شد که قرار شد من شبو برم خونه نامزدم اینا بمونم.
تا صبح نشستم با داداش نامزدم فیفا بازی کردم ،کارتون دیدم باهاش و کلا هر کاری گفت کردم و دهنم سرویس شد و از اونجایی که داداش نامزدم خیلی پر حرفه،هی وسط کارتون دیدن و بازی کردن داشت میگفت که مهشاد(دختر فامیل)هی میاد خونه ما و هی میچسبه به داداش(نامزدم) بعدم گفت مهشاد از بچگی داداش و دوست داشت و این چیزا
از اونجایی که خودم میدونستم این چیزا رو و چند بار هم به دختره گفتم زیاد واکنش خاصی نشون ندادم.
همه چی خوب بود تا اینکه صبح دیدم یکی زنگ ایفون و زده و با صدای اون بیدار شدم اول فکر کردم نامزدم اینا برگشتن ولی دیدم نه،همین دختر فامیل بود و خیلی پر رو منو که دید گفت من اومده بودم محمدرضا(نامزدم)رو ببینم حیف شد که تو اینجا بودی😐
حالا شما بگید من با این دختره آشغال چی کار کنم؟
اینم بگم که اگه چیزی بهش بگم ممکنه برای هم من و هم نامزدم شر بشه چون فامیل جفتمونه(فامیلی ازدواج کردیم)