دیروز که پاشدم یاد رفتارای زشت مهمونم افتادم و عصبی شدم و طبق معمول گیر بیخود دادم به شوهرم تنهایی از خونه رفتم بیرون و ب بهونه خیاطی اومدم دیدم قهره منم دست پیش گرفتم تا ساعت ۶ تو اتاق تنها موندم
گفت پاشو بریم بیرون منو برد جای اولی ک همو دیدیم ک حالم خوب بشه
ولی نشد
برگشتیم خونه گفتم تو دیگ حال منو خوب نمیکنی دلیل حال بدیم هستی عصبی شد رفت تو فکر تا ی ساعت هرچی صداش کردم جواب نداد ک داری ی جوری حرف میزنی انگار میخای طلاق بگیری من خیلی سعی کردم حالت خوب بشه تو ندیدی
من آدم طلاق نیستم پریودم دهنم وا میشه دیشب هرچی غلط کردم فایده نداشت دلش شکسته بود