مادرشوهر من همبشه حرفاشو به صورت غیر مستقیم میگه یعنی ی جور که اگه جوابشو بدی خودت بده میشی چون در نهایت میگه من منظورم تو نبودی من اکثرا سعی میکنم مخاطبش نباشم اما دیروز بعد مدتها رفتیم خونش چون از کربلا برگشتن شروع کرد صحبت درمورد ازدواج پسر یگی از همسایه ها و گفت ازش پرسیدم چند خواهرن گفت وای فاطی شکر خدا دوتان فقط میگه پرسیدم داداش چی برگشت گفت وای خدا نکنه کاش همون خواهرم نداشت همون ی دونه خواهرشم تاب نمیارم کاش نبود کلا ان شاالله خدا اونم از سرراه ورداره
خانما منم از دار دنیا فقط ی خواهر دارم و این حرف ایشون به دلم اومد نگید شاید منظورش شما نبودید چون طی سه سال ک عروسشم حرفاشو تیکه هاشو از زبون این واون میگه من مثل لال ها نگاه میکتم و خودخوری
ینظرتون چیکار کنم خسته ام از ماجراهای عروس و مادرشوهری روز اول که عروسش شدم دلم میخاست روابط خوب و صمیمی داشنه باشیم ولی انقد دلم رو شکسته حاضر نیستم دگ یک جمله هم باهاش صحبت کنم