عزیزم اجل نه به معنای تقدیر و مسیر زندگی به معنای مشخص بودن لحظه مرگ هست منظورم این بود که بلاخره یک زمانی همه میمیرن ( در نفی خودکشی برای کسی که صبرش از مشکلات لبریز شده و مرگ رو به اشتباه راه خلاصی از مشکلات میدونه این رو گفتم )
من دقیقا راجع به زندگی و مشکلات شما چیزی نمیدونم اما بیایین همین چنتا داده ای که شما تو کامنتتون گفتید تحلیل کنیم
۱_ایا حق من این بود که همسری داشته باشم که برام مشکلات ایجاد کنه ؟
آیا شما به زور همسر این مرد شدید ؟ ایا در زمان انتخاب دقت کافی کردید ؟آیا شما تنها زنی هستید که در زندگی زناشویی مشکل داره ؟ تمامی زنها همسر های خوب و بدون مشکل دارند ؟
۲_ده بار خواستم جدا بشم از دست کاراش
پس چرا جدا نشدید ؟چه چیزی مانع شد ؟ آیا دلسوز مردی بودید که براتون مشکل درست میکرد؟(اگر این آخری هست که یقینا عملکرد خودتون غیر منطقی بوده)
۳_گفت اگه عمل کنی جدا میشی و منم گفتم گناه داره عمل نمیکنم اما تو دلم مونده بود
(دو راهی بین دلسوزی و دلخواهی )
فکر میکنم این عمل زیبایی بوده،درسته ؟اگر این طور بوده چرا در نهایت عمل کردید؟ آیا مجبور به عمل جراحی بودید ؟آیا این عمل انتخاب خودتون نبوده ؟ ما نباید مسئولیت انتخاب های خودمون باشیم؟ ایا همه مردم مجبور به انجام چنین جراحی هایی هستن ؟ آیا اینطور نیست که رسانه و شاید افراد دلسوز مدام سایرین رو از انجام چنین عمل های غیر ضروری نهی میکنین؟( بر خلاف برخی پزشکان سود جو و افراد ذینفع که تبلیغ میکنن )
با وجود این آگاهی هاچرا انتخاب کردید عمل کنید ؟
۴_رفتم پیش دکتری که ادعاش میشد و نتیجه بدی گرفتم و اون دکتر هم ناپدید شد
در صورتی که حالا به هر دلیلی انتخاب به عمل گرفتید ،چطور این دکتر رو پیدا کردید ؟ آیا کسی این دکتر به شما تحمیل کرد ؟آیا نباید به یک پزشک حاذق مراجعه میکردید نه کسی که صرفا ادعاش میشد و برای چنین عملی حتما زیاد زیاد دقت و تحقیق میکردید ؟ آیا میپذیرید که دکتر اشتباهی رو انتخاب کردید ؟(خود شما انتخاب کردید)
۵_همسرم طلاهامو برد و من مجبورا باهاش موندم
راجع به این گزاره آخری نمیتونم نظری بدم چون بعد همه این مراحل رخ داده و احتمالا شما رو ضعیف پیدا کرده وانگار ماحصل همه اون اتفاقات قبلی هست و اینجا همسرتون مشخصا مقصره وگرنه که قطعا باید جلوش می ایستادید اگر به ناحق و بدون رضایت خودتون طلاهاتون رو برداشته