بابای من الان هم همینجوریه. حالا همه بشقابا پر... هنوز غذا زیاد سر سفره هس. بازم میگه بیارین. به مامانم اینو بیار، اونو بیار.. به مهمونات برس
وای یبار با مامان بابام و مادرشوهرم رفتیم مجلس ختم. ظهر بود. و مامانم چیزی نپختن.. گفت شاید برای نهار ختم هم بریم، که نشد. میگفت نهایتش حاضری یه چی میخوریم
داشتیم تو راه برمیگشتیم ساعت 12 ظهر، بابام بااینکه خبر داشت نهار نپختن به مادرشوهرم اصرااار میکرد که حتما بیا بریم نهار مهمون ما باش. نیای ناراحت میشم.
حالا گوشت و میوه و این چیزا هم توخونه نداشتن. تازه باید میرفت بخره🤦🏻♀️
اصلا به این فکر نمیکرد وقتی هیچی توخونه نیس نباید کسی رو دعوت کنه.. اونم دم ظهر وقت نهار🤦🏻♀️اونم مادرشوهر دخترش🤦🏻♀️