اشکالای که داخلش هست رو بهم بگه
(تو این متن من میخوام بگم که زندگی یک مجموعه پیوسته از غم شادی و امید ناامیدی هست و بد از هر شادی غمی و بعد از غمی شادی است پس نباید به شادی ها دل بست نباید به غم ها دل بست
اینو با مثال های مختلفی گفتم و برای گفتن این مثال ها از طبیعت کمک گرفتم )
من جوانه امیدورای را در اوار ناامیدی بوییده ام
من به پیوستگی ونزدیکی تنه درخت ایمان دارم وبه جدایی شاخه ها بعد از پیوستگی معتقدم
خزان شوق بهاران را دیده ام،من برگ هایی را دیدم ک در تیر خزان کور شده اند و دست شفا بخش بهار دوبار چشم گشودند و دیده اند
من، شنیدم که شاخ ها ی که زیر انبوه برف زمستانی مدفون شده اند در انتظار بهاران هستنید
من در هر نزدیکی دوری دیدم و در دوری نزدیکی دیدم
من خبر باران به قحطی مفروط بیابان رسانده ام
من میدانم انتهای کوچ زندگی مرگ منتظر است
و ان طرف پل مرگ زندگی دیگر ،در انتظار است
من صدای ناله عشاق را در هر حلقه موی معشوق شنیدم که سربداران بودند و در عین زوال سرود عشق سر می دادند و
به شهادت معتقدم که زندگی در عین مرگ وزوال است
من به لمس نامیدی در عین امید ایمان دارم
من خورشید خوشبختی را پس ابر های نگون بختی دیدم
من ایمان دارم به طلوع بعد از غروب و به غروب بعد از طلو ع
من باورم دارم که بعد از هر غمی شادی ست و بعد ازهر شادی هر غمی هست
من ان درخت استوار و امیدوار در گوشه بیابانم،که همه،عمر در انتظار باران بوده ام و امروز باران را دیده ام