باردارم
ازدواج دوم
هستم
از اینکه ازدواج رو بهترین کار می دونستم ازدواج مجدد کردم
منظورم نمیخواستم بدون ازدواج مثلا با بکی باشم
مثل صیغه و غیره
ازدواج رو انتخاب کردم واسه نیازهام
کلا راههای و بالا پایین زندگی م داشته
تواین ۳۸
ولی این شوهری بودن انگار تاوان داره
خب چکارکنم زندگی میخواستم زندگی متاهلی
یکی دوسش داشته باشی دوستم داشته باشه
و خیلی چیزها
این تنهایی و نیازها سخت بود
چون ازدواج اولمم تو ۳۲بود از خدا همش ازدواج میخواستم
و اون چندسال قبل ازدواج اولم و درگیریهای و مسائلی که به فکر و ذهن اون موقع ک انجام میدادم
تو ازدواج اولم (کع سه سال زندگی کردم و بعد دوسال جدایی ازدواج مجدد کردم یک سال از ارداج اولم میگذره) و این ازدواج م همچی م شوهرم هست
اصلا کامل دربست من فکرم اونه بالاخره یک نفر مهم هست دیگه اولویت مهم زندگی م