شب عید دعوت خونه مادرشوهربودیم جاری بزرگم بهم گفت اون کفشای دم در مال توئه گفتم اره گفت ازینا پدرم ۱۵سال از مکه برام اورده بود منم عین وزغ فقط نگاش کردم هیچی نتونستم بگم راستی اون جاری کوچیکمم که تاپیک قبل گفتم نیومدها منم تصمیم گرفتم سری بعدکه دیدمش الکی بگم عه منم ازین روسری پیارسال داشتم خیلی سرکردم اخرش انداختم سطل آشغال
۱۵سال پیش
چقدربی ادب وبی فرهنگ شایدیکی اصلانداره
اینو بگی خیلی ضایع اس که زورت گرفته و از رو لجگفتی
ول کن بابا بیخیال
اتفاقا با سکوتت نشون دادی
حرفش رو باور نکردی
اون مریضه شما هم میخوای مثل اون بشی .ول کن بابا
نگو این حرفو.فقط کم محل کن
با آدم چیپ دهن به دهن نشو،یک چی میگی اعصابت و بهم می ریزه.
فقط دفعه های بعدی زر زد، بگو نظر شما را پرسیدم؟
بنظرم از دایره بحث کردن با ادما بیا بیرون اگه ارزشش نداره باهاش صحبت نکن
برای ارامش خودت میگم چون خانواده شوهر منم همینجورین
جاری بزرگه متلک گفته یعد جاری کوچیکه رو ضایع کنی
باید همون لحظه جواب میدادم چون باخودم عهدکردم کسی مستقیم به خودم تیکه بندازه جوابشو بدم ولی غیرمستقیم جواب ندم
خب باشه چیز مهمی نیست من بودم اهمیت نمیدادم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
