در مورد فاصله هم که گفتید خودشون اصرار داشتند که بیایید شام بخورید بعد یه خیار و گوجه و پنیر همه رو یه جا گذاشته بود تو بشقاب و جمعا ۴ تا دونه بشقاب بیشتر نبود که منو اون جاریمو و خواهرشوهرم نشسته بودیم و حرف میزدیم که فوضول خان اومد گفت نشستن تعریف میکنن اون برادر شوهرم گفت خو چکار کنیم گفت بلند شین کمک زن من بدین اون جاریم هم گفت زن تو کدبانو هست