چرامامانم اینطوری میکنه باهام اخه؟ازوقتی یادم میاد بخاطر سختگیری هاش هیچ دوستی نداشتم به یه سنی رسیدم جلوش وایسادم ولی انقدربهم استرس وارد میکنه هیچ وقت بهم خوش نگذشته تو هرجمعی برم همه داره بهشون خوش میگذره من استرس دارم
الانمکه نامزد کردم بدتر...
امشب نامزدم زنگزده میگه بیاپیش هم باشیم به مامانم پیام دادم داستانو گفتم جواب نداد اومد خونه رفتم بهش گفتم میگه اوکیه برو خودت بهترمیدونی ومن چیکارت دارم و ازاین حرفا
تندتند اماده شدم که برم داشتم اس*نپ میزدم که اومده میگه من تازه پیامتو دیدم تو میخوای بااس*نپ بری؟داره بهت بی احترامی میکنه وکاردرستی نیست بری وازاین حرفا خلاصه لحظه ی اخر مخالفت کرد باز الان ساعت ۸ که دیگه ماشین پیدانمیشه میگه من چیکارت دارم بری یانری
بخدا دارم دیوونه میشم انقداین بازی رو در اورده شدم یه ادم افسرده و گوشه گیر که تواین سن ماه به ماه ازخونه بیرون نمیرم😔انقدر گریه کردم سرم داره میترکه
اخه من چیکارکنم بااین شرایط؟!