با خاله بزرگه قهریم ولی با خاله آخری در ارتباطیم
خاله بزرگه و خاله آخری هم باهم رفت و آمد میکنن
بزرگه و شوهرش و بچه هاش خیلی خطرناکن ولی بقیه میگن نه اینطور نیست و الکی خودشونو قانع میکنن.
منم از خاله آخری فاصله گرفتم یکم.این همش ی ظاهر میاد میگه ما خیلی باهم صمیمی هستیم در صورتی ک یواشکی با خاله بزرگه میرن تفریح و همیشه باهمن
منم دیگه ازش خوشم نمیاد
بگید چیکار کنم من چ فکری راجب اونا دارید
ازشون دوری کنید همین
اسرارتونم جلوشون نگید ک خبر برا هم ببرن
کاملا شرایطو درک میکنم
ماهم همینیم
چرا انتظار دارید بخاطر شما اونم قهر کنه؟خوب دوست داره با دو تا خواهرش ارتباط داشته باشه
بخدا خیلی دو رو و مکارن همشون باهم جفت شدن و مارو دور میدن.
بزور میخان باماهم دوست باشن
ولی خاله کوچیکه خیلی نقش بازی میکنه جلوی مامان من میاد میکه تو خوبی ولی جلوی اون میره میگه شما خوبین.
مامان من هرچی میشه میره کف دستش میزاره ینی چی اخه
ب خاطر تو که نمیتونه با بقیه قط رابطه کنه چ خودخاهی
از همین بیشتر بترسید ک عامل قهر و فتنه و ناراحتیاتونه
عین خاله ی من.. بعدها ک ماملنو خاله م اشتی شدن متوجه شدن چ دروغا از سمت ما ب اونا و از اونا بما میگفته
من از دلم رفته ولی چکنم مامانم بهشون علاقع داره
نه بخدا.خاله بزرگم حتی با همکاری شوهرش پدربزرگمو کشتن.
همه خاله هام ندیده نشنیده میگیرن این چیزارو.
دخترای بزرگه هم برام نقشه کشیده بودن ک منو جلوی همه فامیل بد کنن
حالا خاله آخری باهاشون خیلی جوره پس برای چی با من ارتباط داره
واییی دقیقا عین خانواده ما با این تفاوت که ما با خاله بزرگه در ارتباطیم با کوچیکه قهر
