سلام بچه ها دیگه از دست جاریم جونم به لبم رسیده
خانوادم یه شهر دیگه هستن و من اینجا هیشکیو ندارم
که اینم همش جاریم و شوهرش اذیتم میکنن
همش با حرفاش میرنجونتم
مثلا برادر شوهرم قبلاً دختر عمه اش رو میخواست و حتی خواستگاری هم رفتن و نمیدونم چرا کارشون نشده
الان هروقت توی جمع خانواده پدر همسرم قرار میگیریم
دختر و پسرای فامیل به شوخی به برادر شوهرم میگن عه فهمیدی فلانی چیکار کرده
البته نگین اونا مقصرن نباید جلوی زن این بگن چون باید بگم کرم از برادرشوهرمه تا وارد جمع میشیم به خنده و شوخی سراغ اون خانم رو میگیره یا پشت سرش به چیزی میگه
بعد از بچگی طبق گفته ی عقد دختر عمو و پسر عمو رو توی اسمونا نوشتن رو کل فامیلشون میگفتن شوهر من و دختر عموش برای هم هستن که شوهر من اونو نمیخواست و با من ازدواج کرد
جاریم که از گفته ی اونا به شوهرش ناراحت میشه
هی پنج دقیقه یکبار بهم میگهعه هووت رفت توی آشپزخونه عه هووت چه خانمه فلان کار رو کرد عه فلان
بقیه هم میخندن ولی من چیزی نمیگم
یا برادر شوهرم توی خیابون یه خانم رو ببینه میگه عهههه چه تیپی زده بعد از یکی دوروز جاریم یه دختر شیک و پیک که ببینه میگه عه دوست دختر شوهرت
یا مثلاً برادر شوهر من توی مجردی با کل دخترای فامیل بوده و شوهر من قبل از من نامزد داشته که رابطشون بهم خورده جاریم دوست دخترای شوهرش رو نمیگه ها ولی هی میگه نامزد سابق شوهرت اینجوری بود ، اونجوری بود
واقعا دلم میخواد از این شهر فرار کنم
الآنم توی دوره ای هستیم که خیلی فشار رومون هست و من هر روز یه چشمم خونه یه چشمم اشک اینا هم هی با حرفاشون بیشتر دلمو خون میکنن