شوهرم خیلی رفیق بازه جوری که هر روز باید یه وقتی رو با دوستاش میگذروند
روز جمعه هم بلند شد با دوستاش رفت کوه ماشینو میخاست برام بذاره ولی اونم برد منم دیگه طاقتم سر اومد
اخه چند روز بود پشت سر هم بدون اینکه به ناراحتی من توجه کنه بلند میشد میرفت
منم جمعه بلند شدم رفتم خونه ی مامانم
بعد از ظهر ساعت ۵ زنگ زد بهم چند بار جواب ندادم به گوشی مامانم زنگ زد که اماده شین میام دنبالتون که خواهر و مادرم میخان بیان خونمون
منم گفتم من امشب خونه نمیام
گفت چرا گفتم مخام برم جایی اونم گفت حق نداری تا یک ربع دیگه خونه باشی اگر نه دیگه پات به خونه نمیرسه منم گفتم باشه دیگه پام به خونه نمیرسه
گفت بچه رو اماده کن میام میبرمش گفتم بچمو نمیدم گفت بزور میبرمش منم گفتم دادگاه مشخص میکنه بچه با کی باشه گفت دادگاه خود منم
بعد چند دیقه اومد خونه ی مامانم بچه رو صدا کرد منم گفتم بچمو نمیدم ببری گفت تو کاره ای نیستی و اتیشی شد دیگه مامان بابا فهمیدن و داد و بیداد شروع شد بچه هم ترسید شروع به گریه کرد که با بابا نمیرم بزور بغلش زد و من و مامان بابا جلوشو گرفتیم زد شیشه های درو شکست
و رفت تو حیاط بعد چن دیقه دوباره اومد که بچه رو بدین بابام گفت اماده شو تو هم برو دیکه کشش نده منم گفتم باشه اماده شدم لباس پوشیدم بچه رو اماده کردم و رفتیم تو ماشین نشستیم یکم رفت تا سر کوچه رسید یهو فرمونو چرخوند و با گاز اومد جلو خونه ی مامانم گفت پیاده شین برین دیگه نمیخام شما رو ما هم بی هیچ حرفی پیاده شدیم که باز شروع به داد و بیداد نکنه و منو بزور پرت نکنه
دیگه رفت و ما هم دیشب اونجا موندیم
همیشه وقتی بحثمون میشه و منو میذاره خونه ی مامانم باز بابام هی بش زنک میزنه بیا زنتو ببر و کشش ندین و ...
اینبارم گفتم هر چی به بابا بگم زنگ نزن فایده نداره بذار خودم بش زنگ بزنم حتما از دیشب عصبانیتش خابیده بگم بیاد دنبالم
۱۰ بار زنگ زدم جواب نداد
و بهم پیام داد
به مرادت رسیدی زندگی من و تو دیگه تموم شد بچه تا هفت سالکی با تو بعدش دیکه چشمت بهش نمیفته من همینم که هستم تو که نمیخای برو هر مدلی که میخای برای خودت پیدا کن
اخر پیامش نوشته بود دیگه منو نمی بینی وکیلم همه چیزو بهت میگه
پایان زندگی
بعدش منم شروع کردم باشه اشکالی نداره منو تو از اول با هم ارامشی نداشتیم و نگرانیم تا الان بخاطر بچه بود حالا فکر میکنم بدون من یا تو باشه بهتر از اینکه همیشه شاهد جر و بحثمون باشه
بعدش فکر میکردم واقعا داره الکی این حرفا رو میزنه و المی مثلا میهاد اذیتم کنه و میخاد بیاد دنبالم بهش پیام دادم باشه ولی قول بده بعد جدایی دوس پسرم بشی دوس پسر خوبی میشی
بعد چند لحظه باز پیام دادم عشقم ؟ بیا دیگه اذیتم نکن و این حرفا ولی جواب نداد دیگه
بعدش بازم چندییین بار زنگ زدم که منو بلاک کرد
حالا می بینم از پروفایلش که چند تا عکس عاشقانه بود و عکس بچه رو حذف کرده
هیچوقت این کارا رو نمیکرد