من خودم قبلا همین بودم خیلی میترسیدم وقتی یکی میمرد یا اسم مردن حتی تو قبرستان خوف داشتم روز برم
از وقتی بابام فوت شد اکثرا شبا رفتم سر خاک چون میگفتم نکنه بترسن دیگه جای که خوف داشت شد برام آرامش دوست داشتم زودتر بمیرم چون وابستگی شد به بابام داشتم اما فکر اینکه بچه هام چی بشن اونا انقد من بمیرم سختشونه دیگه هیچی نمیگفتم
یکم میخام به خودم بیام و این دنیا ول کنم بچسبم به کارا که برای آخرت خوبه میخام وقتی میمیرم مثل بابام همه بگن حیف از خوبی یادم کنن کاش هروز بتونیم بهتر بشیم