2777
2789
عنوان

اسم رمان

92 بازدید | 13 پست

سلام دوستان

دارم ی رمان می نویسم اینجوریه که ی خانواده بزرگن که توی ی عمارت باهم زندگی میکنن و هر کدوم مشکلاتی دارن و ی جوری هرکی به ی شکلی عاشق میشه

مثلا یکی عاشق همکلاسیم میشه 

یکیشون درگیر ازدواج اجباری میشه

یکی هم عاشق پسرعموی بزرگش که توی همون عمارت هست میشه

و یکی هم عاشق ی دختر که باهاش اختلاف سنی داره میشه🤣🤧البته داستان طنزه میخوام ی اسم بزارم؟میشه کمک کنید

عمارت عاشق پیشگان:/😂😂

اگه روزی پسردار شدم اسمش میزارم کــوروش 😍به همون  اقتدار به همون بزرگی به همون عظمت❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥                  هـــرگــزنـخواب کــوروش     ای مهر آریایی   بـــی نــام تــو    وطــــن نــیـز    نـــام و نـــشـان نــدارد. 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

هوم خوبه🤧ولی دیگه بهترش؟

نمیدونم والا همینجوری یه چیزی گفتم😂🙌🏻

اگه روزی پسردار شدم اسمش میزارم کــوروش 😍به همون  اقتدار به همون بزرگی به همون عظمت❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥                  هـــرگــزنـخواب کــوروش     ای مهر آریایی   بـــی نــام تــو    وطــــن نــیـز    نـــام و نـــشـان نــدارد. 

بزرگشون کیه؟ 

مثلا پدربزرگی چیزی دارن؟ اگه آره «عمارتِ + اسم پدربزرگ»🙄

مثلا عمارت اسدالله خان😐

🌾 نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله‌اش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه... پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول، رفتم پشت چشمیِ در. بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله... بچه: بعد از اینجا کجا میریم؟ مامان: امروز دیگه هیچ جا، شنبه ها روز خاله بازیه... کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح میریم اون جا که یه بار من رو پله هاش سُر خوردم! بچه از خنده ریسه می‌رود... مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. بچه: اوهوم... یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.‏ نمی‌دانم ساختمان بستنی چیست؛ ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند. دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه پله پیاده‌اش می‌کنند که "بره پیش بچه هاش و بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم". ‏نظافت طبقه ما تمام می‌شود. دست هم را میگیرند و همین طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام زمینی گیر افتاده بودند. مزه‌ی این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند. ‏مادرانگی که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده. مادر بودن که به مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. ساختن دنیای زیبا وسط زشتی ها، از مادر، مادر می‌سازد. 🌸✏️سودابه فرضی‌پور

دقیقا خب درحال نوشتم ولی هیچی به ذهنم نمیاد😁🤣

عمارت زیبای من

داستان یک عمارت

عاشقانه های عمارت پروا(پروا مثلا اسم شخصیتی مه عمارت مال اونه)

یا حس عاشقی

دختری در عمارت


کاربری دست سه نفره😁

بزرگشون ی ننه جونه که سمه🤣 اینجوریه که پایه شیطنته و ..

عمارت ننه جون🤌🏻🙄😂

🌾 نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله‌اش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه... پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول، رفتم پشت چشمیِ در. بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله... بچه: بعد از اینجا کجا میریم؟ مامان: امروز دیگه هیچ جا، شنبه ها روز خاله بازیه... کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح میریم اون جا که یه بار من رو پله هاش سُر خوردم! بچه از خنده ریسه می‌رود... مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. بچه: اوهوم... یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.‏ نمی‌دانم ساختمان بستنی چیست؛ ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند. دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه پله پیاده‌اش می‌کنند که "بره پیش بچه هاش و بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم". ‏نظافت طبقه ما تمام می‌شود. دست هم را میگیرند و همین طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام زمینی گیر افتاده بودند. مزه‌ی این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند. ‏مادرانگی که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده. مادر بودن که به مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. ساختن دنیای زیبا وسط زشتی ها، از مادر، مادر می‌سازد. 🌸✏️سودابه فرضی‌پور

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792