حدود ۷ سال پیش وقتی برادرشوهرم ۲۰سالش بود ودو ترم از رشته حقوق خونده بود با دختری اشناشد از آشناهای دور خودشون ،یک ماه دوست بودن ویک شب مادرشوهرم تماس گرفت با شوهرم که بیا کارت دارم رفتیم وگفت که برادرت میگه زن میخوام شوهرمنم گفت هنوز زوده سربازی نرفته امادگی نداره هیچ خانواده ای قبول نمیکنه،گفت دختر فلانی رو میخواد،گفتن فقط بیا نامزد کنیم ۱۰ سالم طول بکشه ایرادی نداره منتظر میمونیم.
یهشبایی تو زندگی آدمیزاد هست که بعد از ساعتها فکر و خیال و به خودش میاد و میبینه روحش از اعماق وجود داره گریه میکنه ولی از چشماش هیچ اشکی نمیاد . !
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
امدورفت ها به مغازه برادرشوهرم شروع شد وشوهرمن برخورد سختی باهاشون داشت گفت اگر بمیرم قبول نمیکنم اگر برادرم میخواد بره بگیرش.وبعد یک هفته برادرشوهرم اومد خونه ما ونامزدیشو بهم زد گفت من دوستش ندارم نمیخوامش واین شوهرم وخانوادشونابود کرد هرچی باهاش حرف زدیم قبول نکرد وهمه چیو تموم کرد با دختره نازنین
همشم بخاطر نامزد سابق ومادرش بود دوباره اومده بودن تو زندگیش وبا جادو وجنبل زندگیشو برا بار دوم بهم زده.شوهرم یکسال با داداشش قهر بود بخاطر خیانتی که به نامزد دومش کرد بهش میگفت نمیخواستیش از اول میگفتی چرا خودت معرفی کردی چرا بی دلیل بهم زدی وما فقط شرمنده خانواده دختره شدیم