ما تابستون حدود سه هفته، رفتیم مسافرت شهری که مادرشوهرم هستن و در منزلشون مهمان بودیم. دو تا خواهر شوهر مجرد هم دارم. این شهری که می گم ایران نیست.
من همیشه سعی می کنم کمک بدم که از زحماتمون کم کنم. ضمن اینکه یکمی وسواس نظم هم دارم خواهی نخواهی شروع می کنم جمع و جور کردن...
یه شب مهمون داشتن. مهمون رو در وایستی دار.... البته که موقع کشیدن و سرو غذا من پیش مهمونشون بودم و سعی می کردم باهاشون معاشرت کنم که تنها نباشن، بعدش همه می خواستن نماز بخونن، بعد از غذا بود، من تنها رفتم توی آشپزخونه و تا حد ممکن آشپزخونه رو جمع وری کردم. یعنی ظرفها داخل ماشین و ظرفهای بزرگ و هم با دست شستم....
بقیه همه داخل سالن.... الان که یادم می افته از خودم حرصم می گیره تنهاییی این همه کار کردم.... البته بعدش که تموم شد منم دیگه رفتم بیرون و چیزهای باقی مونده رو خواهرشوهرا جمع کردن.... جالبه بعدش شوهرم به خواهرش می گفت آفرین مردونه تا آخرش وایسادینو جمع کردین با اینکه دیدن بیشتر کارو رو من کرده بودم... شوهرم خیلی جو گیره توی حو خانواده ش خودشیرین و مهرطلبه.... یاد این حرف بیشتر حرصمو در می یاره....
مخصوصا وقتی جایی برم مهمونی و می بینم عروسشون دیرتر می یاد مثل مهمون می شینه.... به نظرتون من رفتارم نامتعارف بود؟؟؟؟ الان حق دارم حرصن بگیره یا یه وسواس فکریه؟