مامانم خواب بود قرار شد یه روز دگه برن دوباره که آخر سر مامانم بیدار میشه وقتی هم برای بدرقه مهمون میره بابام میبینه داره کفش هاشو میپوشه بابامم وقتی میبینتش عاشق میشع میگه یا مامانم یا هیچ کس 😂😂😂
آدمیزاد تو یه سنی، یه قبر میکنه، آرزوهاشو میریزه توش و میشینه به نگاه کردن. باور کنید حال سوگواریام نداره. بهتزده به مرگ آرزوهاش زل میزنه. گیج و منگ. میدونه هم که دیگه نمیشه. به قول فروغ؛ «چه میشود کرد؟ مگر میشود دنیا را پاره کرد و از تویش خوشبختی درآورد؟ همین است که هست»