من کلا صمیمی نمیشم و آرومم مگر اینکه کسی به پروبالم بپیچه
خونه مادر شوهرم دعوت بودیم من کنار دست شوهرم نشستم برای ناهار
جاریم هم کنار این طرف من نشست و شوهرش اون طرف شوهرم
بشقاب خورشت هارو مادر شوهرم جوری گذاشت که یکی بین شوهرم و داداشش یکی بین من و جاریم بود
جاریم به محض اینکه خورشت رو گذاشتن جلوش هر چی گوشت بود رو ریخت تو بشقابش آبگوشت و سیب زمینی و ... رو گذاشت توی بشقاب موند در کل من زیاد اهل گوشت هم نبودم
منم غذامو با ماست و یکم آبگوشت خوردم
بعد برنجشو که تموم کرد تقریبا یک سوم گوشتا اضافه اومده بود مادر شوهرم بهش گفت خال خالی بخور اگر با برنج نمیخوای اونم گفت جا ندارم حالیش کرد رو برنج من😐
منم دیگه غذامو ادامه ندادم
عصرش برادر شوهر دیگم که مجرده یه وسیله از بارهاش برام آورده بود البته خودم سفارش داده بودم اینم اصلا یه کارش نمیومد بازش کرده بود نصف بیشترین رو برداشته بود