امروز بعد از دو هفته اومدم پیشت
سری قبل که عمو و زن عموت خوب خون به جیگرم کردند این دو روز تمام ذهن و حواسم پیش تو بود
تازه پیج بابات رو پیدا کردم خیلی بی قرار تو ...
راستی نیما برات استوری گذاشته بود خیلی عجیبه ولی انگار داره یادش میاد با تو چیکار کرده ...
همسایه طبقه پایینی مهمون داشتند ، خدا خدا کردم که مامانت اینا نباشند که خداروشکر نبودند آخه میدونی تاب و تحمل دیدن شون رو نداشتم ...
من هنوز باورم نمیشه که تو دیگه نیستی
الان وقت کافه گردی ولی تو نیستی ... دیگه محل همیشگی دیدار ما شده قطعه 4 ... آروم و بی دغدغه بخواب ...