باشه عزیزم...تعریف میکنم صرفا برای اینکه ممکنه کسی بخونه و براش مثبت باشه
من یه مدت خیلی توی خط دعا خوندن و مراقبه نفس بودم
یه روز یا دوستم که فامیلمونم هست قرار شد دراز بکشیم و چشمامونو ببندیم و ارامش بگیریم
یه بالشت گذاشتیم و هردو دراز کشیدیم
دستامونو گذاشتیم رو شکممون و چشمامونو بستیم
چندین دقیقه گذشت ولی دقیق نمیدونم چقدر
یهو کلا متوجه اطراف نشدم و بعدش انگار از بدن کشیده شدم بیرون
معلق روی جسم خودم به سرعت رفتم بالاتر و از جسم فاصله گرفتم
شوکه شدم و تعجب کردم
پشت خونمون باغ و دار و درخته
سرمو بلند کردم ببینم چیا هست دیدم چقدر رنگ درختا متفاوت تره
یه سبز روشنی که انگار به جای اب ،نور توی مویرگ های برگها در حال حرکت بود
خیلی عجیبه ولی اون حجم زیاد برگها که به شکل یه توده دیده میشن رو میتونستم تفکیک کنم و برگها رو تک به تک ببینم
حتی ذره های سازنده برگ هارو
اب و نوری که داخل مویرگ در جریانه
و حتی ذرات سازنده اون اب ها
حس میکردم میتونم وارد اون ذرات سازنده هم بشم
آسمون یه ابی خیلی متفاوت و روشن تر بود
فوری به جسم خودم نگاه کردم که خودم رو دیدم که دراز کشیدم و دستم روی شکممه و چشمام بسته اس
و دوستم که کنارم دراز کشیده رو دیدم
سقف و ساختمون اصلا مانع دیدم نبود و با اینکه حدود 30 40 متر رفته بودم بالاتر باز واضح جزئیات اون پایین و خودم رو میدیدم
فهمیدم خروج روح اتفاق افتاده
ترسیدم
ناخوداگاه خواستم چشمای جسممو باز کنم
که این کارم باعث شد به سرعت کشیده بشم سمت جسم
در تمام این مدت به صورت افقی و موازی با جسمم بودم
مثل مکش قوی
جوری محکم کوبیده شدم به جسم که تا روزها سرم درد میکرد!
مطمئنم واقعی بود
و تجربه دیدن جدم(مادری)
من صحنه ای از بچگیِ مادرِ پدرِ مادرم یادم میاد
یعنی مادرِ پدربزرگم
که توی سن کم ازدواج میکنه و انقدر بچست که با برادرشوهرش بازی میکنن
انگار من همون باد و نسیم ملایمی بودم که موقع بازیشون توی اتاق میوزید و اونارو میدید!
یه دختر خجالتی و اروم ک روسری سرشه و نشسته
و یه پسر حدود 11 12 ساله که برادرشوهرشه و ماشین دستشه و نشسته روبروش و سعی میکنن با هم بازی کنن
ساعت حوالی 12 ظهره
بهار یا تابستونه انگار
نشستن روبروی در خونه ک پرده هاش به خاطر باد تکون میخورن و باد کردن
و یه اتاقک بزرگ که وسطش یه ستون چوبیه
وقتی اینو تعریف کردم فهمیدم بر اساس خاطراتی که نقل شده واقعا همینطوری بوده!
یا اینکه مردی رو به یاد میارم که وایستاده بودم جلوی اسبش و نگاهش میکردم
انگار زمان قاجاریه بود چون لباساش مثل نظامیای قاجار بود
یه مرد با ابهت و نظامی
اسحله اش اویزون از شونه اش
شب عه و از اسب پیاده میشه
بعد ها فهمیدم جدم(از طرف پدر) یعنی پدرِ پدرِ پدرِ پدرم
ایشون نظامی! دوران قاجار بوده!