سلام بچه توروخدا کمکم کنید
من ۲۲ سالمه دوسال پیش ی خواستگار داشتم ک خب جلسات اول حس خوبی بهم داد(اون میگفت منو دوس داره اما از طرف من علاقه ای نبود فقط حسم نسبت بهش خوب بود، همین.) بخاطر یسری جریانات من جواب رد دادم اما از دوسال پیش تا همین ۴ ماه پیش انقدر اصرار کرد و واسطه فرستاد و.... ک بالاخره بابام راضی شد دوباره بیان(جواب رد اولیو خودم دادم اما بعدش از بس اصرار کرد با خودم گفتم حتما دوستم داره واقعا، و ب همه ی خواستگارام جواب رد دادم و صبر کردم تا بابام راضی بشه) اما وقتی رفتیم مشاوره ی قبل از ازدواج گفت ک هردوتون خیلی لجبازین و ب مشکل میخورین، من دوباره منصرف شدم اما نامزدم بیخیال نشد و دوباره کلیییی اصرار کرد ک بریم پیش ی مشاور دیگه، یجورایی حس ترحمم بود ک باعث شد دوباره قبول کنم.
رفتیم مشاوره دوباره و ایندفعه گفت اگر بخواید میتونید باهم بسازید!
الان ۴ ماه از نامزدیمون گذشته و اسفند عقدمونه اما تو این ۴ ماه من هیچ حسی نسبت ب این آقا پیدا نکردم و حتی یکروزم بهم خوش نگذشته و از ته دل شاد نبودم، برعکس افسرده هم شدم.
کلا همیشه موقعی ک باید تصمیمای بزرگ زندگیمو میگرفتم همینطور دودل میشدم و تحمل سختیشو نداشتم، دوست داشتم کلا بیخیال اون کار شم، واسه همین گفتم شاید این حال و افسردگی و ناراحتی الانمم بخاطر همینه و چون این ی تصمیم و مسئولیت بزرگه من اینشکلی شدم.
اما دیگه واقعا نمیکشم دلم مجردیمو میخواد، دلم ی دلخوشی میخواد
نمیدونم چیکار کنم خیلی دوس دارم ب هم بزنم مامزدیو اما از عواقبش خیلی میترسم
ی مشاور بهم گفت اگر واقعا نمیخوای بهم بزن مهم تویی ن حرف بقیه! اما واقعا این گفتنش فقط اسونه، عمل بهش خیلییییی بیشتر از خیلیییی سخته
توروخدا کمکم کنید ی راهی جلو پام بذارید ک یا زندگیمونو بهتر کنم یا یجوری تمومش کنم
خیلی خستم از همه چیز
من تاقبل نامزدیم با هیچ پسری نبودم و کمبود احساسات شدیدم داشتم بنظر خودم الانم این رابطه برام خیلی گُنگ و ناخوشاینده
چیکار کنم😭😭😭