امشب حالم بده یه حس نه چندین حس باهم اومدن سراغم؛ نفرت، دلتنگی، عذاب وجدان، تنهایی، بغض ووووووووو..... نمیدونم شاید این حس برای این یک لحظه نیست برای همه ی سال های عمرمه برای سال هایی که باید بچگی میکردم ونشد برای محبتایی ک باید از پدر ومادرم میدیدم ونشد برای تصمیم گرفتن قلبم که نتونستم، برای زندگی کردن که نشد بکنم ولی حس بدیه خیییییلی بد. به خودم میگم اینا همه ش میگذره مث این همه درد که گذشت ولی یهو به خودم میام میبینم هیچی نگذشته همش اینجا توی سینه ته بدبخت، چرا داری خودتو گول میزنی! خواستم اینبار بجای گول زدن خودم حرفای ته قلبمو بنویسم شاید اشک شد شاید قلبی که تبدیل به سنگ شده نرم شد🙂
سردرگمم نمیدونم چیکارکنم فقط میدونم باید تموم شه ولی اینشم نمیدونم ک چجوری.