ببخشید اشتباه گفتم.پدربزرگ رهی،یکبار برای بنایی رفته بود خونه ی بهادریها
پدرخوانده ی رهی یعنی اردکانی هم معلم مدرسه ای بود که پسر عموهای رهی توش درس میخوندند.برای همین رهی هم همون مدرسه میرفت.مادربزرگش(از سمت پدری) هم از همکنجا رهی رو دید و متوجه شد رهی نوه ش هست.
پدربزرگ رهی(از،سمت مادری) وقتی برای بنایی میره خونه ی بهادریها،رهی رو میبینه و متوجه میشه که رهی بچه ی دخترش هست و از همون موقع زیر نظرش میگیره