من ومادر شوهرم رابطمون خوبه خداروشکر من اونو مثل مادرم دوست دارم اونم انصافی بین منو دختراش فرق نمیزاره،بعد ما جدیدا از سفر برگشتیم سفر کربلا،دیشب که خونشون بودیم گفتش که جیگر گوسفندی که قربونی کردیم پنج شنبه بپزیم دلتون نخاد جور بغور کنیم زود میاید کمک میکنید بعد من گفتم پنج شنبه از ی طرف یلداست شلوغ بازی میشه هم چین غذایی بعد از ی طرفم گفتم شوهرم پنج شنبه عصر دوست داره بریم بیرون ودلش تنگ میشه نرفتی و واقعا هم همین طوره بعد با خواهر شوهر بزرگم دوتایی منو مسخره کردن که واقعا محسن اینو میگه بابا بیخیال طوریکه انگار من دروغ میگم بعد خواهر شوهرم گف مگه تازه از کربلا نیومدی مادر شوهرمم سلام نه روز اونجا بودیم، ،منم گفتم خوب دروغ میگم چیزی بدید بهم وخیلی ناراحت شدم آخه من کسی نیستم از کار فرار کنم وقتی شوهرم اومد گف چیشده دلم گرفت گریه کردم
از یک طرفم شوهر خواهر شوهر کوچیکه هم دستور داده ک زن من بپزه خوشمزه میپزه منم گفتم خوب بده همون دختره بپزه دیگ منو برا پیاز خورد کردنش میخای خیلی دلم گرفت از اداشون
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
مادرشوهر منم خیلیییییی خوب بود مث دخترش بودم الان دو هفته س بیخود و بی جهت ببخشیدا هار شده؛ من تصمیم گرفتم رابطمو کم کنم که به خودش بیاد
درخواست دوستی قبول نمیکنم. اگه با نظرم مخالفی ریپ نزن؛ من نظر شخصی خودمو توی تاپیک استارتر میگم برامم مهم نیست که نظر مخالف نظر من چیه ؛ وقت و حوصله ی جر و بحث هم ندارم.
بعد مادر شوهرم گف چرا گریه میکنی مگه چی گفتم فحشت دادم مگه پس جای عروس های مردم بودی هر روز گریه میکردی ،منم گفتم مامان چرا اینطور میگید شما با من خوب بودی متقابل بوده منم عروس بدی نبودم
درخواست دوستی قبول نمیکنم. اگه با نظرم مخالفی ریپ نزن؛ من نظر شخصی خودمو توی تاپیک استارتر میگم برامم مهم نیست که نظر مخالف نظر من چیه ؛ وقت و حوصله ی جر و بحث هم ندارم.
اره آخه خیلی بهم برخورد یجور رفتار کردند که من دروغ میگم ومیخوام از کار فرار کنم آخه همون خواهر شوهرم که با مامانش داشتن روز تعیین میکردن برگشته میگه من که نیستم مغازه ام شما بپزید