من از رفتار های سمی خودم می ترسم ،همان هایی که باعث شدند از زندگی لذت نبرم ،
تابوها،طلسم های فکری،نااگاهی ها،درک نکردن حقیقت هستی،ندانستن ارزش روزهای سپری شده،من از خودم می ترسم،
هر روز که میگذرد بیشتر دنبال بهانه برای خوشی می گردم چون دیگر نمی خواهم قربانی افکار منفی و رفتار های سمی باشم،
ولی من این ها را باید موقعی می دانستم که برای خوش بودن نیاز به بهانه نداشتم،
مادرم هیچ یک را به من تحممیل نکرد،اصلا مادر بدی نبود،خیییلی هم خوب بود و البته هست،اتفاقا نگاه خیلی قشنگی هم به زندگی دارد،اما همه چیز در خانه اتفاق نمی افتاد،ای کاش بتوانم کمک کنم زودتر حقیقت زندگی را پیدا کنی،آنگونه که لایقش هستی❤️