2737
2734
عنوان

اونی ک سین میکنه جواب نمیده

406 بازدید | 35 پست

سلام جدیدا ی اقایی بهم پیام داد گفت اشنا بشیم قصد بدی ندارم فقط میخوام بشناسم تون دو روز اولم خیلی خوب بود بهم میگفت ببخشیذ سر کارم نمیتونم پیام بدم خودم خیلی بدم میاد دیر دیر جواب تون و‌بدم بعدش گفت میشه عکس تون و‌ببینم منم ی تایم دار دادم میگغت یکی دیگ با حجاب بیشتر ( یعنی چادر) بدین منم دادم رفت تا فردا ،فرداش اومد گغت چرا احوال نمیگیری این بار حرف میردیم ولی خبلی خیلی دیر جواب میداد تا این ک رقته رفته سردشد کلا پیام و سین میکنه جواب نمیده منم گفتم محترمانه خدافظی کنید اینا کارا چیه برگشت گفت من سرکار بودم فلان .... گفتم سر کار چ ربطی ب تغییر رفتار تون داره اینم سبن کرد جواب نداد😐من جدیش نگرفتم ولی حرصم گرفته بزنم پیاما رو دو طرفه بپاکم یا کلا دیگ پیام ندم چکار کنم حرصم گرفته شدید

طی شدایام برومندی ما در سختی/همچو آن دانه ک در زیر قدم سبز شود


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728
چند سالت کجا آشنا شدین  به احتمال زیاد متاهل هست

ن بابا متاهل کجا بوده تهران تل بابا 

طی شدایام برومندی ما در سختی/همچو آن دانه ک در زیر قدم سبز شود

این به شدت مشکوکه و متاهل 

مگر اینکه عکس دادی ازت خوشش نیومده و میخواد ردت کنه

فرزندم، دلبندم ،عزيزتر از جانم از ملالتهاي اين روزهاي مادري ام برايت ميگويم... از اين روزها که از صبح بايد به دنبال پاهاي کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگيرم تا زمين نخوري.به کارهاي روي زمين مانده ام نميرسم اين روزها که اتاقها را يکي يکي دنبال من مي آيي، به پاهايم آويزان ميشوي و آن قدر نق ميزني تا بغلت کنم، تا آرام شوي.اين روزها فنجان چايم را که ديگر يخ کرده، از دسترست دور ميکنم تا مبادا دستهاي کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتي و نااميدي سر برگرداندنت را ميبينم که سوپت را نميخوري و کلافه ميشوم از اينکه غذايت را بيرون ميريزي.هرروز صبح جارو ميکشم، گردگيري ميکنم، خانه را تميز ميکنم و شب با خانه اي منفجر شده و اعصابي خراب به خواب ميروم.روزها ميگذرد که يک فرصت براي خلوت و استراحت پيدا نميکنم و باز هم به کارهاي مانده ام نميرسم...امشب يک دل سير گريه کردم.امشب با همين فکر ها تو را در آغوش کشيدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهاي پيش رو فکر کردم و غصه مبهمي قلبم را فشرد...تو روزي آنقدر بزرگ خواهي شد که ديگر در آغوش من جا نميشوي و آنقدر پاهايت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور ميشوي و من مينشينم و نگاه ميکنم و آه...روزگاري بايد با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بيايي و من يک فنجان چاي تازه دم برايت بياورم و به حرفهايت با جان گوش بسپرم تا چاي از دهن بيفتد....روزي ميرسد که از اين اتاق به آن اتاق بروم و خانه اي را که تو در آن نيستي تميز کنم. و خانه اي که برق ميزند و روزها تميز ميماند، بزرگ شدن تو را بيرحمانه به چشمم بيآورد.روزي خواهد رسيد که تو بزرگ ميشوي، شايد آن روز ديگر جيغ نزني، بلند نخندي، همه چيز را به هم نريزي... شايد آن روز من دلم لک بزند براي امروز...روزي خواهد رسيد که من حسرت امشبهايي را بخورم که چاي نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ريخته و سوپ و بازي و... به خواب ميروم... شايد روزي آغوشم درد بگيرد، اين روزها دارد از من يک مادر به شدت بغلي ميسازد...! اين روزها فهميدم بايد از تک تک لحظه هايم لذت ببرم.
2740

عه متنفرم ازاین ادمها چون سر راه خودمم بود قبل بدست آورذن خیلی زود جواب میداد وقتی اوک میشدم کلا دیر جواب میداد و یا جواب نمیداد 

ولی چ زود به کسی ک پیام داد نمیشناختی عکس دادی ،مردا رو دنبال خودت بکشون

کسی درخواست دوستی نده
دوطرفه پاک کن بابا ، اعصابتو برا این چیزا خورد نکن

والا بخدا تا فردا صبر میکنم حرفی نزد دو طرفه پاک‌میکنم .. خول

طی شدایام برومندی ما در سختی/همچو آن دانه ک در زیر قدم سبز شود
عه متنفرم ازاین ادمها چون سر راه خودمم بود قبل بدست آورذن خیلی زود جواب میداد وقتی اوک میشدم کلا دیر ...

اخه چیر خاصی نبود عکس تایم دار دادم

طی شدایام برومندی ما در سختی/همچو آن دانه ک در زیر قدم سبز شود
این به شدت مشکوکه و متاهل  مگر اینکه عکس دادی ازت خوشش نیومده و میخواد ردت کنه

متاهل🙄

طی شدایام برومندی ما در سختی/همچو آن دانه ک در زیر قدم سبز شود
نگو متاهله بهش برمیخوره 😐🤣

وا چرا😂😂

فرزندم، دلبندم ،عزيزتر از جانم از ملالتهاي اين روزهاي مادري ام برايت ميگويم... از اين روزها که از صبح بايد به دنبال پاهاي کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگيرم تا زمين نخوري.به کارهاي روي زمين مانده ام نميرسم اين روزها که اتاقها را يکي يکي دنبال من مي آيي، به پاهايم آويزان ميشوي و آن قدر نق ميزني تا بغلت کنم، تا آرام شوي.اين روزها فنجان چايم را که ديگر يخ کرده، از دسترست دور ميکنم تا مبادا دستهاي کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتي و نااميدي سر برگرداندنت را ميبينم که سوپت را نميخوري و کلافه ميشوم از اينکه غذايت را بيرون ميريزي.هرروز صبح جارو ميکشم، گردگيري ميکنم، خانه را تميز ميکنم و شب با خانه اي منفجر شده و اعصابي خراب به خواب ميروم.روزها ميگذرد که يک فرصت براي خلوت و استراحت پيدا نميکنم و باز هم به کارهاي مانده ام نميرسم...امشب يک دل سير گريه کردم.امشب با همين فکر ها تو را در آغوش کشيدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهاي پيش رو فکر کردم و غصه مبهمي قلبم را فشرد...تو روزي آنقدر بزرگ خواهي شد که ديگر در آغوش من جا نميشوي و آنقدر پاهايت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور ميشوي و من مينشينم و نگاه ميکنم و آه...روزگاري بايد با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بيايي و من يک فنجان چاي تازه دم برايت بياورم و به حرفهايت با جان گوش بسپرم تا چاي از دهن بيفتد....روزي ميرسد که از اين اتاق به آن اتاق بروم و خانه اي را که تو در آن نيستي تميز کنم. و خانه اي که برق ميزند و روزها تميز ميماند، بزرگ شدن تو را بيرحمانه به چشمم بيآورد.روزي خواهد رسيد که تو بزرگ ميشوي، شايد آن روز ديگر جيغ نزني، بلند نخندي، همه چيز را به هم نريزي... شايد آن روز من دلم لک بزند براي امروز...روزي خواهد رسيد که من حسرت امشبهايي را بخورم که چاي نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ريخته و سوپ و بازي و... به خواب ميروم... شايد روزي آغوشم درد بگيرد، اين روزها دارد از من يک مادر به شدت بغلي ميسازد...! اين روزها فهميدم بايد از تک تک لحظه هايم لذت ببرم.
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز