من خاموادم میخواستن برن جایی من شب تنها بودم خانواده اونم همین طور
اومد خونموم که هم دلمباز شه هم تنها نباشیم
کلی به عقاید ونظراتم توهین کرد گفت من املم
صبح کلی تهدید مرد که زود بیدار شیم اون کاراش رو انجام بده منم درس بخونم
صبح من تا ۱۱٫۵ آزمون دادم خانم رو پوازپه بیدار کردم صورتشو رو نشسته میگه بریمبیرون راه بریم
میگم اکی یه دور اطراف خوبه میگه نه بریم خونموم من دوش بگیرم بیایم
من میگم سر ظهره قهر کرد رفت الانم زنگزدمغذا چی بزارم میگه من با دوست پسرمقرار دارم نمیام دیگه