2777
2789
عنوان

شوهرم نمیاد..

1056 بازدید | 75 پست

سلام بچه ها.شبتون بخیر.بچه ها من تا چهل روز بعد زایمانم خونه مامانم بودم.الانم هستما فقط از چهلم رد شده.بعد اینجوری نبوده که خودم بخوام ها..چندین بار به شوهرم گفتم علاقه ای نشون نمیده.بااینکه خونمون روبه روی خونه ی مامانم ایناست..یبار میگه بذار چهلش بشه.الان میگه بذار یچه گردن بگیره..اخه این چه وضعشه..سرکار میره اینقدر. خسته میشه که گاهی یسره از عصر میخوابه تاصب.خب من بهش حق میدم خسته میشه ولی منو بچش چی..کی میخواد مسئولیت های بزرگ کردن بچش رو قبول کنه..همش یجوری رفتاررمیکنه که من حس میکنم قرار نیست هیچوقت کمکم کنه و باید تنهایی بار بزرگ کردن بچه رو بدوش بکشم.ببینید الان ۴۷روزمه..تاالان اصلا کمک خاصی نکرده.مثلا لباس بچه ای بشوره..دارویی بده..خوابش کنه‌.یا گریه کنه بدادش برسه.یا شبا باهاش بیداربمونه.خب پس من چی؟البته خداروشکر تاالان نیاز به کمکش نداشتم.مادرو پدرم بودن.اما بلاخره ک چی ..خونمون بریم من چجوری ازش بخوام..همش فکر میکنم که میخواد در بره از مسئولیت ها..حتی خونمون نمیریم هم به همین خاطره فکرکنم.چون میگه بریم باز ی پامون خونه باباس یپامون خونه خودمون..منظورش اینه ک پس چرا بریم دیکه.صبرکنیم بچه بزرگ شه.ولی تاکی..این بچه همش چالش داره..من اصلا حس نمیکنم شوهر دارم.حس نمیکنم پدر بچه ای دارم.پوشکشو شیرخشکو کدبابام میخره..کاراشو من و مامانوبابام انجام میدیم.اصلا این اقا احساس نمیکنه فکرکنم پدره..واسه همینم میگه باورش برام سخته.اینقدر ک برای خونه رفتنمون تاکید کردم کدخسته شدم.گاهی میگم بزنم به اون در هم باهاش یه دعوایی بزنم همم دیگه باهاش کاری نداشته باشم.خب منم ادمم دلم‌میگیره میبینم تلاش انچنانی نداره برای خونمون رفتن..من اصلا حس نمیکنم زندگی دارم.حس میکنم فقط خودم ی بچه دارم که عذر میخوام پدر ندارع.اون خونه باباش.من خونه بابام.اینم شد زندگی.الان من بااین اقا و این زندگی چه کنم..خیلی کفری ام.حیف که دیروز ظهربرام گل اورد و قولی که پری روزش داده بودو نتونسته بود اجراش کنه بعلت خوابیدن رو تقریبا شست..ینی روم نمیشه باهاش ی دعوایی بزنم.اخه بهش میگم هم‌میگه باشه میریم ولی بوقتش..بعد از خجالتت درمیام..باشه فردا میریم.برو خونه رونظم بده..یا میگه چقد همتون بهم فشار میاریدبرای خونه اومدن.منظورش منو مامانش و مامانم..من بااین شوهر که اینجوریه چیکارکنم.میمونم خام کلامش و محبت کوچیکش و خوبی بیش از حد خودم بشم یا بزنم تر بهش بخاطر این کاراش..دیکه اخرا که گفتم ببین من میرم‌خونه خودم تو نیا..انتظاری ندارم بیای.اینکه کنارهم بخوابیم اما دعوا داشته باشیم و دلامون باهم‌ نباشع چه فایده..من باهاش چیکارکنم الان؟!

دقیقا الان مشکل چیه که نمیری خونت گلم ؟ خب تو الان بچت ۴۰ روزش گذشته وسایلاتو جمع کن برو سر خونه زندگیت تا اونم بفهمه بهرحال بار مسئولیت بچه گردنشه . شما بمونی پیش خانوادت شرایط بدتر میشه که 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

عزیزم یروزهمه وسیله هاتوجمع کن خودتوبچه هم اماده شین باپدرتون برید خونتون ...‌اگردعواراه انداخت هم شماریلکس جواب بده .حق طبیعیتونه ..اگرهم مثه یه ادم نرمال اومدخونه که هیچ دیگه

خوشبحال مردها دلشان که بگیرد سیگار می‌کشند..هرزمانی هم که باشد بدون ترس ودلهره،به دل خیابان میزنند،حتی اگرشد وسایل دم دستشان رامیشکنند،اما ما زن ها چه؟؟؟نه خیابان برای دلتنگی هایمان امن است،نه سیگار با طبع لطیفمان سازگار...نه دل شکستن ظرف ها راداریم...مازن ها که دلمان میگیرد...زورمان به موهایمان میرسد...به ناخن هایمان میرسد...به بغضمان میرسد...ما زن ها درمواقع دلتنگی خیلی قوی که باشیم نهایت درگوشه ای مچاله می‌شویم وبی صدا می‌میریم..

نخوندم ولی مسولیت بچه برعهده توست شاید اون ی کمک کوچیک  بکنه وقتایی ک بتونه 

خودت میگی اینقد خسته میشه ک نفهمیده خوابش میبره بعد توقع داری بیدار بمونه بچه بزاره رو پا تکون بده برات؟

خودت چیکار میکنی این وسط؟


افسردگی بعد زایمان نگرفته؟؟؟ خیلی بده این جچری شما الان بنظر خودت از اب و کل در اومدی ک بتونی بدون مادر پدرت بچه رو نگهداری کنی؟؟ اگ اره ک جمع کن وسایلتو برو خونه خودت اگرم نیاز شد ک مادرت کمکت باشه بگو اونا بیان خونت تو نرو ...از اولم کاش نمیرفتی میگفتی مادرت بیاد

برو خونت با اون چیکارداری که ببرتت انتظاری هم نداشته باش کمکت کنه ازون تیپ مردایی که مسؤولیت بچرو قبول نمیکنن خودتو درگیر نکن خدا حفظشون کنه از مامانو مادرشوهرت کمک بگی تو بری خونت اونا هم میان کمکت

بعدشم که رفتی اصلا نرو خونه ی پدرت تا مدتی تا حساب کار دستش بیاد بچه داری اونقدرا هم سخت نیست فقط شب بیداری و اینا داره که روزا بچه خوابه شما هم بخواب اصلا هم از همسرت انتظار نداشته باش

دقیقا الان مشکل چیه که نمیری خونت گلم ؟ خب تو الان بچت ۴۰ روزش گذشته وسایلاتو جمع کن برو سر خونه زند ...

اخه نمیرم چون دیگه منم انگیزم پایین اومده..اصلا دست و‌دلم به رفتن نمیره.شوهری نمیبینم که بگه بریم خانوم..باورت میشه.من هیچ شبی توی این چندشب کنارش نبودم به همراه بچه.حتی اگه خونه مامانش بودم یا اون میومده خونه مامانم جدا میخوابیدم.من نمیدونم این ادم چقدر بی فکر و راحت طلبه.بابا بخدا من هم فشار کاری و زندگی و درسی دیدم

ولی راحت طلب.. اما دیروز ظهر ک اومد گل داد دستاش رو دیدم که محل کارش زمخت و زخمی شده بود دلم سوخت.ولی منم از این وضعیت خسته شدم.اخهدخونه مامانش همه چی بدون اینکه خودش تلاش کنه امادستواما خونه خودمون باید همکاری کنه..

خدا خیر بده باباتو ک جدا از سایر زحمتا رسما داره هزینه بچه ای ک متعلق بشما و شوهرت هست رو میده.ببین عزیزم خب خودت پاشو برو خونه ت.اما شبا انتظار شب بیداری از همسرت نداشته باش تا بتونه برسه بکارش اما دیگه انصافا ۴۷روز زیاده .تو شهر مام همینه خانواده دختر بصورت غیر رسمی تا یکی دوسالگی بچه کمک دختر بچه داری میکنن اما الان با این شرایط اقتصادی دیگه سخته

عزیزم خشت اول رو یه کم کج گذاشتی نذار تا ثریا کج بره بالا،خیلی قشنگ همین یکی دو روزه خودتو بچه و وسایل رو جمع کن و برو خونت،البته قبلش برو یه تمیزکاری چیزی بکن و بعد با بچت برو،به شوهرتم بگو بچه دو ماااااه دیگه گردن میگیره ،این بهونه ها رو نیار الکی،من خونه زندگی دارم میخوام خونه ی خودم باشم،شوهر کردم،قرار نیست پدر مادرم جور منو زندگیمو بکشن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

یه دروغ

_mahyar | 57 ثانیه پیش
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز